بابابزرگ
بابابزرگ
وای خدا خیلی ناراحت شدم و گریه کردم ولی یه دوماهی بودکه تو بیمارستان بودو حالش خیلی بد بوداین اواخر که بابام رفته بودبالاسرش دیده بود انقدحالش بده و انقدگریه کرده بود بالاسرش که پرستار اومده بود گفته بود اقابالاسرش انقدگریه نکن ....بابابزرگ بیچارم خیلی مردخوبی بود و راحت شد واقعا و انقدادم خوبی بودکه نمیدونم خداچرااین اواخر عذابش داد همه اینومیگن نه من فقط که...ولی فک کنم به این خاطر که دیگه پاک ازدنیابره خدابیامرزش...
من خیلی ازخودم ناراحت بودم و هستم که چرابعضی حرفاروزدم اه.....ببخیال خدایا منوببخش غلط کردم ...
پ.ن...امشب یه احظار اومدازطرف رئیس خابگا که فردابرم پیشش چون اون هفته یه شب دیر رفتم خابگا س 11 شب بود فک کنم اخه بخدا یه همایشی بود یه ادم معروفی رواورده بودن ازطرف دانشگا منم که قبل انتخابات بود و دوس دارم شرکت کنم تواینجور مباحث رفتم و ازاونجایی که دخترایی که این مباحث علاقمندن کمن و تعدادمون کم بود نگهبان اسممونو نوشت من ک همون موقع ب مامانم گفتم حالاهرچی کنن فقط خداکنه توپرونده انضباطی چیزی نره برام دردسر نشه
دعا کنین ...