داستان ولی واقعی
داستان ولی واقعی
البته میدونم جالب نیست نخاستید نخونید
به قلم خودم
اسامی مستعاراست
.........
دلم از خیلی جاها گرفته
ولی میخام از اون بنویسم
از همون موقعی که تو کلاس کنکور دیر رسیدمو باعجله وارد کلاس شدمو زدم جزوه هاتوریختمو تو بم فقط گفتی احسنت
ازهمون روزی که حتا درست ندیدمت
اماهمش برمیگشتی و نگام کردی
(هرچند تو همه رونگامیکنی)
ازهمون موقعی که حتا نمیدونستم تو کی هستی فکرمو ب خودت مشغول کردی
و بااینکه نمیدونستم که تو زرنگی و درس خونی
چون خیلی تیپ میزدی فک نمیکردم توزرنگ باشی
بعدازاون هفته هم نشد که بیام کلاس و وقتی یه ماه بعددوباره دیدمت تو کلاس کنکور دوباره یادت افتادم
رفتم تو سایت ودیدم میانگین ترارت چقد بالاست و فهمیدم که خیلی درسخونی
تو همه کلاس کنکورا که همه دختراراجبت حرف میزدن
فهمیدم دلت یه جادیگس
امانمیدونم دوست داشتم یا هرچی خیلی بت فک میکردم
تا بعدکنکور که تو پیجت دیدم که بعله ازهمون دختری که فکرشومیکردم خوشت میاد
سعی میکردم بیخیالت بشم و شدم اما روزی نبود که وارداینستابشمو پیجتو چک نکنم
وقتی فهمیدم دارو سازی دولتی قبول شدی
نمیدونم خوشحال شدم یاناراحت اما فهمیدم که دیگه مال من نمیشی
چون من روانشناسی قبول شده بودم
تویه شهربودیم و دانشکده هامونم خیلی نزدیک بودو تقریبا روبروبود ولی میدونستم که دیگه رفتی اما هرچی میکردم نمیتونستم از فکرت دربیام و دلخوشیم این بود که هرازگاهی ازدور ببینمت یاتو حیاط دانشگاه یا تومراسمای مسترک دانشگاه ما و علوم پزشکی یا تو ایستگاه قطار برگشت ب خونه ببینمت
اما من هرچی میدونستم ازت از اینستا بود
وقتی فهمبدم که تو فردای روزی که من بدنیا اومدم بدنیا
وقتی تواینستا تولدامونو که تویه سال و یه ماه و دوروزپشت سرهم بود بهم تبریک گفتیم بااینکه میدونستم تو واسه همه دخترا کامنت میزاری اما دلم خوش شده بود
شایدخیلی خنده دار باشه اما وقتی فهمیدم استقلالی هستی
افکارسیاسیت مثل منه
وقتی فهمیدم با اون دختره بهم زدین
خوشحال بودم
اماحیف که هیچوقت منوندیدی
دلم ب لایکت وبعضی وقتاکامنت گذاشتنات خوش بود
بااینکه خودم فالوت کرده بودم و توهم که همه رو فالومبکنی و میدونستم که عجیب نیست
تازگیا فهمیدم که توهم بابات مثل بابای من معتاده
فهمیدم که ماخیلی شبیه همیم
مثل هم خیلی مغروریمو نمیدونم روزبروز علاقم بهت بیشتر شده بود
علاقه که نه توجه...
اون روز وقتی تو ایستگاه قطار تواون شلوغی بااینکه مث همیشه اول دمبالت گشتم و ندیدمت و داشتم باگوشیم بازی مبکردم که بعد دلم تکون خورد و سرمو بالاکردم دیدم جلوم وایسادی و نگام میکنی اما باز منه خرکمرو سرمو انداختم پایین و رفتم پیش دوستم
وقتی تو قطار دوستم بت زنگ زد و گف کجایی و بات حرف زد ب دوستم گفتم مگه شایانو میشناسی
گف اره بابا یه پسره خنگیه که تو ستاد با هم بودیمو و میشناسمش و گفتم دوس دخترداره؟گف ن بابا
خندم گرفته بود ازاینکه همه میشناسنت
میدونین نمیدونم بگم دوسش دارم یانه
امافک کنم دارم
میدونم که هرحسی داسته باشم یه طرفس
اولین کسیه که ازخداخاستم مال من شه
اما نه نمیخامش
خسته شدم خدااز خودم از شابان
دلم نمیخادکه عشقم یه طرفه باشه
خدایا یا یه کاری کن ب من توجهی کنه و دوطرفه بشه درابنده
یاااینکه یه کاری کن دیگه بش فک نکنم
ازش متنفرشم
هرجامیرم اسمشو نشنوم راجبش حرف نزنم
اگه هیچی ازطرفش ب من نیس پس یه کاری کن تمومشه تو فکرم
فهمیدم که یه پیج جدید زدی و منم ناراحت بودم که منو فالو نکرد
اما امروزدیدم ریکوست داده برام
خوشحال شدم که جزواولین کسایی بودم که فالوم کرده تو پیج جدیدش
بچها مبگن چون دارو سازی میخونه و سرکلاسا جواب میده و خوش تیپه دختراخوششون میادازش
اما من که قبل ازاینکه بدونم اسمشو حتا .....
اگه خوب نیس اگه واس من نیس یه کاری کن ازش متنفربشم خدایا