تنها
تنها
چنان شدم ز رفیقان در این زمان تنها
که کس چو من نبوَد ز آفریدگان تنها
که کس چو من نبوَد ز آفریدگان تنها
به گاه بی ثمری از تو کس نمی پرسد
مثال آن که شود باغ در خزان تنها
عنان عقل ندادم زکف ، که چون مجنون؛
روان شوم به بیابان کنم مکان تنها
به فصل کوچ پریدند مرغکان ، من لیک؛
شکسته بالم و ماندم در آشیان تنها
سکوت مایۀ آرامش است در پیری
ولی که سخت بوَد گر شود جوان تنها
بریده باد زبانم اگر برنجاند
که کار تیغ کند در مثل زبان تنها
رفیق ره نشد از همرهان کسی حاکی
هزار مرتبه بهتر شوم روان تنها
# عباس حاکی
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |