زمان
زمان
گویی
رَگَش
گرفته است
کاین گونه
کُندِ کُند
می رود!
وقتی که می بیند:
لحظه ی دیدار تو را
ـ به انتظار ـ
بیقرارم!
زمان
چه زودِ زود
می دَود
آن دم
که، سر بر پیشانی ات بذر سجده می نشانم!
چگونه می شود
به زمانی دل بست
که هر لحظه
تَرَک
بر می دارد !
زمان دیر است و دیگر
دریا
اجساد مرده ی توبه ات را
پس می دهد!
و تو بر ساحل انتظار
ـ بیقرار ـ
هم آغوش موج های اجساد مرده ی توبه!
ـ به حسرت ـ
انگشت می گزی ...
صدای
ساعت را
خفه می کنی
با گذر هولناکِ
زمان،
چه می کنی!
# ضیغم نیکجو