سکانسی از زندگی...
سکانسی از زندگی...
چند ثانیه سکوت میکنم بغضم را فرو میخورم و ادامه میدهم با اجازه از روح پدرم و همه ی بزرگترها بله
صدای گریه ی مادرم را میشنوم
حال دلم خوب نیست
دلم هق هق گریه می خواهد
ذلم ...
به جمع برمیگردم و از خدا کمک می خواهم
آری من صبورم و راضی به رضای خداوند
+بله گفتن دو حرف بیشتر ندارد و عوضش یک عمر مسئولیت دارد, برایم دعا کنید بلد شوم همسر بودن را
+چقدر ما انسان ها حقیریم در برابر اراده ی بی انتهای خداوند .سالها نقشه میریزیم و رویا میبافیم و دلمان را قرص میکنیم به قول و قرارهای زمینی و گاهی یادمان می رود اراده ی خداوند مافوق اراده هاست.
+آقا سعید بوی سبزی دارد پر از آینده و امیدواری است ,اخم هایم را میبخشد و مهربان است ,ا ن شاءالله که شرمنده قلب پاکش نشوم
+شهدای مدافع حرم و خانواده هایشان دلم را به آتش میکشد
+اللهم عجل لولیک الفرج.
+مدیر محترم و بزرگوار چهارراه آفتابی، تولدتون مبارک.