30
30
روزمرگی های یه دختر دارای افسردگی شدید.
نمی دونم الان که افسردگی دارم یعنی باید چی کار کنم
باید خوشحال باشم؟ ناراحت باشم؟ بترسم؟ استرس داشته باشم؟ کلاس بذارم؟
:|
اصلا از یه دختر افسرده چه کاری بر می آد؟
اصلا آیا نوشتن بلده؟
اصلا آیا بهتر نیست وبم رو حذف کنم؟
افسردگی!
جالبه؛ منو هر کی می دید
هیچ وقت به هیچ جای ذهنش خطور نمی کرد که من یه روزی افسرده بشم
اونم بی دلیل
نه شکست عشقی
نه تنهایی
نه بی کَسی
نه بی پولی
نه هیچی!
رسم عجیبی داره روزگار
...
حالا آدم افسرده ای مثه من باید چیکار کنه؟
وقتی اینجایی که من هستم
نه کافه ای هست که تنهایی برم اونجا و کتاب بخونم
و همون همیشگی رو سفارش بدم
نه می تونم سیگار بکشم
چون برام ضرر داره :|
نه می تونم معتاد شم
چون مامانم از خونه پرتم می کنه بیرون
نه هیچی
...
فقط می تونم فکر کنم
فکر
فکر
حتی نوشتن هم بلد نیستم
که تسکین بدم
به خودم
به بیماریم
اصلا من از بچگی هم هَمچی(!) حال خوبِ خوب نبود،
مامان بابام تعریف می کنن
می گن آدم می دیدم پاش شکسته
کل خونه رو می دوییدم و جیغ می زدم
یه بارم
یه بَبَعی رو پاش شکسته بوده رو دیدم
فقط شیوَن می کردم
اُصولا از هرچیزِ ساده ای یه چیز وحشتناک توی ذهنم می ساختم و می دوییدم
من از همون موقعا
مشکل روحی روانی داشتم
...
:|
تا این که منو با کامپیوتر سرگرم کردن
که دیگه این موضوع تمومی نداشته
به حول قوه ی الهی!
و بنده معتاد دنیای مجازی و کامپیوتر و این کوفت و زهرمارا شدم
هستم
خواهم بود
می دونین که جُربُزه ی ترک کردن ندارم ...
و نخواهم داشت!