سحر اسدی
اتاقی پر از لوح تقدیر و مدالهای رنگارنگ را تصور کنید؛ جایی که دیوارهای آن یک نام را فریاد میزنند. گرچه هیچگاه نمیتواند خط به خط اسناد افتخاراتش را ببیند و بخواند اما وقتی وارد اتاق میشود با همه وجود آنها را حس میکند. اینجا بوی قهرمانی، بوی سکوی اول و بوی افتخار میدهد. روبهرویم دختری ایستاده که صلابت در صدایش موج میزند. گرچه وقتی چشم باز کرد جز تاریکی چیز دیگری ندید اما دنیای او بسیار روشنتر از دنیای خیلی از ما است. پریناز نساجیان مقدم تنها بانوی جودوکار نابینای استان سمنان، 30 بهار را پشت سر گذاشته است و به اندازه تعداد سال های زندگیاش لوح افتخار دارد. قهرمانی در مسابقات مختلف شنا و بعد از آن دوومیدانی و پرتاب دیسک و شطرنج و این سال های آخر نیز قهرمانی جودو کشور. او در کنار ورزش در تحصیل و هنر نیز موفقیتهای زیادی کسب کرده است.
فارغ التحصیل کارشناسی ارشد آموزش زبان انگلیسی و نواختن تار و دف از دیگر ستارههای آسمان افتخار این دختر است. او در کنار ورزش، زبان تدریس میکند. در آستانه روز جهانی عصای سفید با این دختر قهرمان دنیای روشنایی همکلام شدیم.
رنگهایی از جنس مادرانه
فرزند اول خانواده است و یک برادر کوچکتر دارد. برادرش دانشجوی کارشناسی ارشد طراحی کاربردی دانشگاه صنعتی شریف و پدرش نیز بازنشسته است. وقتی به دنیا آمد نابینا بود و هیچگاه هم مشخص نشد به چه علت مادرزادی نابینا شده است. پزشکان هیچگاه علتی را برای این نابینایی نگفتند. از وقتی که به دنیا آمد دنیا برای او تاریک بود. رنگها را با چیزهایی که پدرو مادر تشبیه میکردند شناخت. میگوید:
«می دانم رنگ خورشید زرد است و رنگ چمن سبز و آسمان هم آبی. رنگ قرمز رنگ لاله است و بنفش و نارنجی هم رنگ شفق. همه رنگهایی که میشناسم تصویری است که پدر و مادرم برای من ترسیم کردند. خانواده نقش اساسی در موفقیتهای من دارند و اگر این حمایتها نبود هیچگاه به اینجا نمیرسیدم. بیشتر از همه مدیون مادرم هستم. مثل یک دوست همیشه کنارم بود و از من حمایت کرد. الفبای خواندن و نوشتن را مادرم به من آموخت. با صبری مثال زدنی کنارم مینشست و دستم را میگرفت تا بنویسم آب، بابا، نان و... درمدرسه با خط بریل آشنا شدم و شروع به نوشتن کردم. از همان کودکی علاقه زیادی به زبان انگلیسی داشتم. احساس میکردم با یاد گرفتن این زبان دنیای تازهای را تجربه میکنم. استعداد خوبی هم در یادگیری زبان داشتم و در کلاس زبان همه مکالمات را ضبط میکردم و گوش میدادم تا ملکه ذهنم شود. همین علاقه باعث شد تا این رشته را برای ادامه تحصیل انتخاب کنم و در مقطع کارشناسی آموزش زبان انگلیسی مشغول تحصیل شوم. در کنار درس چند شاگرد خصوصی بینا و نابینا دارم که به آنها آموزش زبان میدهم.
حسی آمیخته با غرور
از سال 82 وارد عرصه ورزش شد و زندگیاش از همان سال تغییر کرد. شنا اولین ورزشی بود که به شکل حرفهای سراغ آن رفت و دو سال بعد نیز قهرمان رقابتهای شنای نابینایان کشور شد. پریناز لحظهای که مدال طلا را به گردن آویخت بخوبی در یاد دارد. میگوید: «لحظهای که مدال طلا را به گردن انداختم هیچگاه فراموش نمیکنم. حسی آمیخته با غرور و پیروزی و ایستادن بر سکوی قهرمانی. همیشه دوست داشتم مثل مردم عادی ورزش کنم چون ورزش دنیای تازهای را مقابل انسان باز میکند. 4 ساله بودم که با توصیه یکی از مربیان شنا که متوجه استعداد من شده بودم مادرم مرا به استخر برد. علاقه زیادی به آب داشتم و با شوق زیاد شنا یاد گرفتم. 13 سالگی به صورت حرفهای شنا یاد گرفتم و مربیام مواردی را که لازم بود به من آموخت. اولین باری که وارد آب شدم کمی ترسیدم. احساس میکردم غرق میشوم اما مربیام خواست تا خودم را رها کنم و جلو بروم. حس خوبی بود. دو سال زیر نظر مربی تمرین کردم و نتیجه آن نیز قهرمانی در رقابتهای کشور بود. آن روز اولین مدال طلای ورزشیام را به گردن آویختم. وقتی روی سکوی اول ایستادم احساس میکردم همه دنیا زیر پای من قرار دارد. من یک روشندل قهرمان بودم و به زندگی بیشتر امیدوار شدم. فهمیدم که من هم میتوانم مثل همه ورزشکاران موفق باشم. بیشترین مدالهای ورزشیام در شنا است.
بعد از این موفقیت به دلیل حد نصاب نرسیدن نفرات شرکت کننده در شنای بانوان نابینا در شاهرود این رشته ورزشی منحل شد. این بار سراغ ورزش دوومیدانی و پرتاب وزنه رفتم. هر روز تمرین میکردم و میخواستم در این ورزش هم موفق باشم. رقابتهای دوومیدانی قهرمانی کشور فرصتی بود تا دوباره خودم را نشان بدهم و این بار با کسب مقام سوم افتخار دیگری به کلکسیون افتخاراتم اضافه کردم. پرتاب دیسک یکی از سختترین شاخههای رشته دوومیدانی است. در این ورزش باید انعطاف و قدرت بدنی بالایی داشت. در حاشیه این رقابتها بود که با خانم اسلامی یکی از مربیان جودو که در چهارمحال و بختیاری هدایت تیم بانوان جودو را برعهده داشت، آشنا شدم. پیشنهاد داد با توجه به فیزیک بدنی خوبی که دارم سراغ ورزش جودو بروم. این پیشنهاد خیلی خوبی بود ولی نمیدانستم در شاهرود این ورزش برای بانوان وجود دارد یا نه. شروع به تحقیق کردم و جالب اینکه با خانم معبادی مربی جودو بانوان آشنا شدم. او همکلاسی من در کلاس های آموزش زبان بود و از 4 سال قبل زیر نظر او ورزش جودو را شروع کردم.
با وجود آنکه او هدایت تیم بانوان جودو را برعهده داشت اما قبول کرد من هم در کنار دیگر جودوکاران تمرین کنم. مربیام بسیار دلسوز بود و میگفت تو باید یک روز قهرمان شوی. کمربند قهوهای جودو دارم و میخواهم با گرفتن کمربند مشکی به درجه استادی برسم.
ورزش جودو یکی از ورزشهای مناسب نابینایان است. با کمک گرفتن از حس لامسه میتوان فهمید که حریف گارد آستین گرفته یا گارد یقه. اولین باری راکه با فن حریف زمین خوردم هیچگاه فراموش نمیکنم. این زمین خوردن مرا به موفقیت نزدیکتر کرد. در هر زمین خوردنی یک موفقیت قرار دارد و باید از خاک دوباره برخاست و به قله رسید. من هم با همین امید جلو رفتم و توانستم در وزن 73 کیلوگرم قهرمان کشور شوم. البته در کنار جودو سراغ شطرنج رفتم و در رقابتهای استانی نیز مقام سوم را کسب کردم. هیچ وقت از موفقیت سیر نمیشوم و میخواهم تا زمانی که بتوانم در عرصههای مختلف بخصوص ورزش قهرمان شوم. میخواهم به همه دختران نابینا ثابت کنم که برای فتح قله نیازی به چشم نداریم بلکه یک اراده محکم میخواهد و بس.»
خدای بزرگی دارم
این روزها برای رقابتهای قهرمانی کشور که بهمن ماه در تهران برگزار میشود آماده میشود. امیدوارم این بار با کسب مدال طلا به تیم ملی نابینایان برای حضور در رقابتهای آسیایی دعوت شود.
میگوید «دنیای نابیناها روشنتر از دیگران است. آفتاب زندگی آنها همیشه تابان است و غروب نمیکند. همه چیز بستگی به دل انسانها دارد.» در زندگی سعی کردهام که همیشه نیمه پر لیوان را ببینم و امید به زندگی همیشه روشنایی را همراه میآورد و اجازه نمیدهد تا تاریکی را حس کنید. وقتی با افرادی که وضعیتی شبیه من دارند اما ناامید هستند برخورد میکنم میگویم هیچگاه به خدا گله نکن که مشکل و نقص بزرگی داری به مشکلات بگویید من خدای بزرگی دارم که میتواند بر همه مشکلات غلبه کند. همیشه به خوبیهای این دنیا فکر کن و ناامید نشو. گوشهگیری را کنار بگذار و با فکر باز به استقبال مشکلات برو. سعی میکنم تا به آنها روحیه بدهم و خودم را برایشان مثال میزنم و از بالا و پایین زندگی برایشان میگویم. من اگر امروز الگوی موفقی برای نابینایان هستم به دلیل آن است که خواستم و تلاش کردم تا به اینجا برسم. هیچگاه از باختن نترسیدم زیرا اگر نبازی هیچگاه مزه پیروزی را نخواهی چشید. هربار باختم با خوشحالی بیشتر تلاش کردم تا موفق شوم. یک بار در مسابقات بین باشگاهی باختم اما مربیام به من انگیزه داد و گفت باید بیشتر تمرین کنی تا این
بار پیروز شوی.
آرزویی به رنگ خورشید
پریناز در کنار ورزش در موسیقی هم دستی بر آتش دارد. علاقه زیاد به موسیقی سنتی او را به سوی ساز تار و دف کشاند. میگوید تار آرامش خاصی به او میدهد. « علاقه زیادی به موسیقی سنتی دارم و همیشه دوست داشتم یک روز بتوانم تار بزنم. 3 سال قبل در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی زیر نظر خانم مشایخی و خانم ملکزاده از اساتید موسیقی سنتی شروع به یادگیری کردم و در کمتر از سه ماه توانستم تار و دف بزنم. آرامش واقعی را وقتی تار زدم حس میکنم. هر روز در خانه تمرین میکنم و با انرژی که از موسیقی میگیرم به تمرینات ورزشی میروم. موسیقی بخشی از زندگی است و نابینایان با علاقه و حس بیشتری موسیقی گوش
میدهند.» آرزوی این دختر قهرمان با دیگر هم سن و سال های خودش متفاوت است؛ آرزویی از جنس امید. «آرزویم این است که بتوانم روشنایی و زیباییهای اطراف را با چشم ببینم. البته هیچگاه از اینکه نمیبینم گلهمند نیستم و خدا را شکر میکنم. با چشم دل همه زیباییها را میبینم. در زندگی آموختم که تا آخرین لحظه باید امید داشته باشم و انسان به امید زنده است و در هر مرحله اگر با سختی مواجه شدیم بدانیم که خدا توجه ویژهای به ما دارد.از نگاه من دنیا طلایی است؛ رنگی که همه خوبیها را شامل میشود. آرزوی ورزشیام ایستادن بر سکوی قهرمانی آسیا است و میدانم که این آرزو
دست یافتنی است.
نابینا را ببینیم
نابینایان با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنند؛ مشکلاتی که مسئولان فقط در روز جهانی عصای سفید گوشی برای شنیدناش دارند و بعد از آن به فراموشی سپرده میشود. پریناز نساجیان مقدم هم یکی از هزاران نابینایی است که با این مشکلات مواجه است. میگوید: « تنها خواسته ما نابینایان این است که ما را ببینند. بسیاری از خانوادهها به دلیل وضعیتی که فرزندان نابینا دارند اجازه استقلال به آنها نمیدهند و به همین دلیل آنها گوشه گیر میشوند. نداشتن شغل یکی از مشکلات بزرگ جامعه نابینایان است. آنها اگر شغلی داشته باشند امید به زندگی پیدا میکنند و تجربه نشان داده که افراد نابینا در بسیاری از مشاغل موفق بودهاند. در کوچه و خیابان نیز با مشکلات زیادی مواجه هستیم. رانندهها هیچگاه ما را نمیبینند و با وجود آنکه عصای سفید داریم ولی حاضر نمیشوند که چند ثانیه برای عبور ما توقف کنند. این روزها با گسترش ساختمانسازی در تهران مصالح ساختمانی در پیاده راه رها میشود و این کار باعث مشکلات زیادی برای نابیناها میشود.
استادی با چشمهای بسته
از 20 سال قبل مربیگری جودو بانوان شاهرود را برعهده گرفته است؛ بانویی که سه سال برای تنها شاگرد نابینایش تلاش کرد تا او را به سکوی قهرمانی برساند. در همه عکسها کنار پریناز ایستاده و معتقد است توانایی این دختر برای رسیدن به سکوهای قهرمانی بسیار زیاد است. شهناز معبادی مربی 48 ساله جودو بانوان شاهرود نقش مهمی در موفقیتهای پریناز دارد. برای او پریناز با دیگر شاگردانش تفاوتی ندارد و روزهای تمرین چشم یکی از شاگردانش را میبست تا بتواند حریف تمرینی مناسبی برای پریناز باشد. او از روزی که پریناز را به سکوی قهرمانی هدایت کرد اینگونه میگوید: سال ها جودو کار میکردم و قهرمان کشور شدم. 20 سال قبل نیز با گذراندن دورههای مربیگری و داوری هدایت تیم جودو بانوان شاهرود را برعهده گرفتم. در این مدت علاوه بر جودو رشته دفاع شخصی را نیز در شاهرود برپا کردم. با پریناز در کلاس آموزش زبان آشنا شدم. وقتی به بچههای کلاس چند حرکت دفاع شخصی را آموزش میدادم پریناز هم علاقهمند شد و اجازه خواست تا به کلاسهای جودو بیاید. وقتی علاقه او را دیدم چند ماه به شکل خصوصی با او تمرین کردم و بعد از آن همراه با دیگر شاگردانم تمرین کرد. استعداد زیادی در جودو دارد و از آنجایی که سبک کار با نابینایان متفاوت است در تمرینات چشمان یکی از بچهها را میبستم تا او هم مثل یک جودوکار نابینا با پریناز تمرین کند. تکنیک مبارزه فوق العادهای دارد و در خاک قدرت شکستن دست حریف را نیز دارد. وقتی همراه با دیگر نابینایان به کربلا سفر کرده بود به خاطر قدرت بدنی بالایی که دارد از دیگر نابینایان محافظت میکرد. در این سال ها ارتباط ما از شاگردی و استادی فراتر رفته و او را با همه وجود دوست دارم و امیدوارم که یک روز او را بر سکوی قهرمانی آسیا ببینم.
از سال 82 وارد عرصه ورزش شد و زندگیاش از همان سال تغییر کرد. شنا اولین ورزشی بود که به شکل حرفهای سراغ آن رفت و دو سال بعد نیز قهرمان رقابتهای شنای نابینایان کشور شد. پریناز لحظهای که مدال طلا را به گردن آویخت بخوبی در یاد دارد. میگوید: «لحظهای که مدال طلا را به گردن انداختم هیچگاه فراموش نمیکنم. حسی آمیخته با غرور و پیروزی و ایستادن بر سکوی قهرمانی. همیشه دوست داشتم مثل مردم عادی ورزش کنم چون ورزش دنیای تازهای را مقابل انسان باز میکند
مطالب برگزیده...
ما را در سایت مطالب برگزیده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : جواد رمضانی بازدید : 248 تاريخ : دوشنبه 16 مهر 1397 ساعت: 5:13