زخمی
زخمی
نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی
نبودی بغض کردم...حرفها را... خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت... ویران شد چه ویرانی
گوزنی پیر بر مهمانسرای خانهء خانی
به لطف سرپُری تک_لول مهمان شد، چه مهمانی
یکی مثل من بدبخت در دام نگاه تو
یکی در تنگی آغوش زندان شد، چه زندانی
پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری
بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی
من از «سهراب» بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو «گردآفریدم»، فصل پایان شد، چه پایانی...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |