درد عشق
درد عشق
مادر بزرگم همیشه می گفت...
قلبت که بی نظم زد ، بدون که عاشقی ...
اشکت که بی اختیار سرازیر شد ، بدون که دلتنگی...
شبت که به بی خوابی گذشت ، بدون که نگرانی...
روزت که بی شوق آغاز شد ، بدون که ناامیدی...
سینت که بیجا آه کشید ، بدون که ناامیدی ...
دلت که بی دلیل گرفت ، بدون که تنهایی ...
امروز تو نیستی مادر بزرگ ، اما...
ای کاش قبل رفتنت
چاره ی این وقتایی که برای من پیش بینی کردی رو هم میگفتی ...
اکنون من همان عاشق دلتنگ و نگرانم که پر از ناامیدی ، حسرت و تنهایی است...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |