(دختر فراری 4)تقدیم به فرشته های بال شکسته...حرفهای خاص پسر کاشانی...
(دختر فراری 4)تقدیم به فرشته های بال شکسته...حرفهای خاص پسر کاشانی...
درد بدیه وقتی از اونی که تموم لحظه هات رو باهاش ساختی نامردی و
بدی ببینی...
از اونی که یهویی اومد توی زندگیت و جای تموم نداشته هات رو گرفت...
از اونی که ادعا کرد دوستت داره و حتی قسم خورد مال همیم...
از اونی که فکر میکردی همیشه نگرانته و روت غیرت داره بدی ببینی...
حتی نام عشق رو لگد مال کرد و هوس رو جای عشق بهت نشون داد...
اون عاشق نبود و اون تو رو اصلا دوست نداشت...
فقط برای خوشگلیت و جسمت بود که هوسش وادارش کرد که به تو بگه
دوستت دارم...
تو هم با سادگی تموم که همین سادگی رو عشق پاک میاره
قبول کردی که اون واقعا دوستت داره...
بد جور شکستی وقتی فهمیدی همش سراب بوده و یه مشت دروغ...
دروغایی که خیلی به دلت نشست و آرزو میکردی که ای کاش این لحظه ها
تموم نشه...لحظه هایی که هیچ وقت قبل از اون نداشتی...
بگذریم که بچه بودیم میگفتن دروغگو دشمن خداست اما الان چی
دروغگو شده نابود کردن یه انسان..یه دختر...یه قلب..یه زندگی...
********************
روزا به سختی میگذره برای دختری که از عشق
چیزی ندید جز تجاوز و بی رحمی...
اون کسی که قلب براش توی تلگرام میفرستاد الان خنجر بزرگی رو
فرو کرده توی قلبش...
روزایی که هیچکس نمیفهمه فقط بالش دختر و نیمه شبا و بغضای مهمون گلوش....
وقتی هم که می خوابه زود از خواب میپره برای اینکه عذاب وجدان
شدیدی گرفته برای اینکه نابود کرده زندگیشو...
حال خوبی نداره روزا و شبایی آغاز ناراحتی و شکستگیشه...
روزا که میگذره درداش بیشتر و بیشتر میشه وقتی که چهرش تغییر میکنه
به یه زن و از دختر بودن خیلی دور میشه...
دور تر وقتی میشه که حالش هر روز بهم میخوره و این حال بهم خوردنا
نشانه اصلا خوبی نیست واسه دختر 17 ساله مجرد...
با اصرار مادرش و پدرش میبرنش دکتر و دکتر هم با معاینه های لازم
و آزمایشایی که انجام میده میگه:دختر شما دوماه هست که بارداره...
و این حرف شوک خیلی بزرگی به پدر و مادر وارد میکنه...
شوکی که کمر پدر رو خرد میکنه و مادر رو سالها پیر...
هیچ حرفی دختر برای گفتن نداره...حرفی که غمی از غمای پدر و مادر
رو کم کنه...
پدر تموم ناراحتیش رو سر دختر با کتکهاش خالی میکنه...
سر دختری که طعم زندگی عاشقانه رو نچشید...
با روزا ی زجر آور و شبای تموم نشدنی دختر تصمیم میگیره بره از اون خونه...
تصمیم میگیره فرار کنه از اتاق خواب و عروسکای بچگیش حتی از دوستاش...
فرار کنه از نگاهای غریب پدر و مادرش و اعضای فامیل...
یه نیمه شب با کوله پشتی و یه تصمیم نهایی دور میشه از
آدمایی که شاید قلبا دوستش داشتن اما دختر دوست داشت کسی
که دوستش داره بگه و قربون صدقش بره و توجه کنه بهش...
دختر نزدیک میشه به ادمایی که خاظرن برای جسمش پول بهش بدن...
و دختر ناچار و از غم زیادی که توی قلبش داره قبول میکنه و زندگی
تاسف باری رو شروع میکنه...
زندگی که بستگی داره به بوق ماشینهایی که مردان ه و س ران براش میزنند
و مشتریهایی که جز جهنم چیز دیگه ای نمی خوان...
و این سرنوشت دخرت فراری...
************************
سلام...درسته جشنه و همه شادن ولی یه نگاه به گوشه پارکهای بزرگ
بندازی میبینیشون این فرشته های بال شکسته ای که جز عشق چیزی رو
نمی خواستن...
همین...
به امید روزی که قلبا عاشق قلبا بشن نه چشما عاشق جسما
الهی آمین...
یاعلی...