(دختر فراری 3)تقدیم به فرشته های بال شکسته...حرفهای خاص پسر کاشانی...
(دختر فراری 3)تقدیم به فرشته های بال شکسته...حرفهای خاص پسر کاشانی...
یکی از آرزوهای شیرینی که یه دختر داره اینه که کنار مرد رویاهاش
لباس سفید بپوشه و مرد زندگیش رو نشون همه بده...
مردی که بعضیها فقط بعضیها فقط جنسیتش رو دارند...
جنسیتی که نمیشه بعضی وقتها بهش گفت مرد و نر بودن هم شاید
زیادش باشه...
پسری که دختر رو با شیادی تموم و با حرفهای عاشقانه میاره خونش
نمیشه گفت بهش مرد...
دختری که فریب میخوره گناه کار نیست...این دختر تموم زندگیش رو
گذاشته به پای عشق نه ه و س...
نمیشه بهش گفت بد و دختر خراب...
خراب اون فکر پسریه که تموم مردیش توی ه و س شه...
خراب اون پسریه که عاشق کردن یه دختر رو با حرفاش مخ زدن میدونه...
بگذریم این دردا توی جامه ما خیلی شدید زیاده...
**********
وقتی اثر قرصا از بین میره دختر از خواب بیدار میشه...
و با چند ثانیه بعد از بیدار شدن میفهمه کجاست...
میفهمه برای چی اومده و اصلا برای چی اینجاست...
صدای چند تا پسر از توی آشزخونه میاد...
بلند میشه که ببینه اینجا چه خبره که سرش گیج میره و میخوره زمین...
با زحمت و با کمک دستاش به دیوار بلند میشه و به زحمت به
آشپز خونه میرسه...
میبینه که همونی که دوستش داره با چند تا پسر دیگه سیگار میکشن و
یه فیلمی رو میبینن توی گوشی یکی از پسرا...
دختر که جلوتر میره پسر میفهمه که دختر از خواب بیدار شده
میره طرفش و میگه:به به خوب خوابیدی...
دختر حال اینکه بگه چرا این پسرا اینجان و چرا من خوابم برد رو نداره...
پسر دستش رو میگیره و میگه بیا اینجا بشین کنارمون...
دختر با اینکه نای اینکه بگه نه رو نداره نا خواسته و اصرار پسر کنارش میشینه...
اون پسرای دیگه هم که دونفرن با تمسخر و خنده موزیانه به دختر
سلام میکنن...دختر هم بدون جوابی سرشو پایین میندازه...
پسر به دختر میگه می خوای یه فیلم قشنگ و عاشقانه نشونت بدم...
دختر با سر تاید میکنه...
پسر گوشیش رو از دوستش میگیره و همون فیلمی که اونا میبینن
رو نشون دختر میده...
دختر با اولین نگاه به اون فیلمه میفهمه چرا نای حرف زدن راه رفتن نداره...
درسته اون فیلم فیلم تجاوز اون چند نفر به اون دختر بود...
فیلمی که نشون میداد که یه پسر میتونه چقدر حقیر باشه البته بعضیا...
دختر توی خودش خورد شد و شکست و نابود شد...
پسر بهش گفت: اگه به کسی بگی فیلمت رو پخش میکنم تا آبروت بره...
دختر نه توانایی این رو داشت که خودشو خالی کنه هرچی بد و بیراه به
پسر بگه و حداقل یه تو دهانی محکمی به پسر بزنه...
نمیتونه نه گریه کنه و نه حرفی بزنه فقط خرد شد...
از جای خودش بلند میشه با سختی اما توانش خیلی کم شده...
پسر می خواد کمکش کنه که دختر نمیزاره که پسر حتی بهش کمک کنه...
با سختی بلند میشه و لباساش رو مرتب میکنه و از اون جهنم میاد بیرون...
فکر و فکر و فکر...شدید آزارش میده حتی فکرش...
دختری که تنها موهاشو فقط برادر و پسرش دیدن الان انقدر تحقیر شده...
تحقیر شدن برای یه سادگی که بخاطر عشق نابودش کرده...
نابود شد چون قبلش فکر میکرد این همونه که بیشتر از خانوادش میفهمتش...
اون همونیه که دوستش داره و معنی لبخند و حتی معنی اخماشو میفهمه...
ولی این نه برای احساس اومده بود و نه برای مرد بودن و پشتوانه شدن...
فقط اومده بود گلی رو پر پر کنه و بره...
دختر با این فکرا به خونه میرسه...
اولین نفری که نگرانش شده که چرا انقدر دیر کرده مادرشه...
و دختر با همون حالش که بدتر هم شده و قطره های اشک هم
کم کم میاد پایین خودشو توی بغل مادرش میندازه...
مادرش میگه:چیشده چرا انقدر رنگت پریده...
دختر پیش خودش فکر میکنه اگه راستشو بگم که حتما از خونه
بیرونم میکنن...
اولین دروغ زندگیش رو میگه...
میگه:بعد از کلاس داشتم میومدم که چند تا پسر که توی ماشین بودن
مزاحمم شدن و بعد هم با زور وارد ماشینم کردن...
توی ماشین از شدت گریه و ضجه من یکی از پسرا دلش به حالم سوخت
و به بقیه گفت بزارید بره بجاش یکی دیگه رو...
و با اصرار اون پسر بعد یک ساعت من رو یه جای خلوت پیاده کردن...
این حال بدم هم بخاطر ترسیه که از اون پسرا دارمه...
مادر میگه:خدالعنتشون کنه که یه مشت آشغال ریختن تو
خیابون...بیا این شربت رو بخور تا حالت سرجاش بیاد...
بابات نفهمه واگرنه شر به پا میکنه...
ادامه دارد...
***********
سلام...از بعضی پسرای خوب معذرت می خوام...
این حرفا برای اون آدماییه که پسرنیستن فقط نمادی از شیطان
روی کره زمینن...
آدمایی که این روزا شدیدا زیادن...
آدمایی که ناموسای غریبه براشون مهم نیست اما ناموسای
خودشون رو کسی نباید نگاه چپ بهشون بکنه...
همین...
یاعلی