اینجا که کسی نیست ! بیاغوش سرم را
اینجا که کسی نیست ! بیاغوش سرم را
با دیدن هم ، باز « سراپا هیجانیم »
قسمت شده در حسرت دیدار نمانیم!
قسمت شده در حسرت دیدار نمانیم!
بر شانه ی یلدات دو خط برف نشسته
ای داغ ترین آتش دوران جوانیم !
افسوس که بوسیدن هم ناشدنی بود
افسوس نشد لب به لبِ هم بنشانیم
قسمت شده از نیمه ی خود ، کام بگیری !
قسمت شده این مرتبه باهم بتوانیم...
من خالی و تاریک تو ویرانه و متروک
هر آنچه که تقدیر به ما داده همانیم
اینجا که کسی نیست ! بیاغوش سرم را
ما پرتترین شهر و خیابان جهانیم...
#مهدی_حسینی_مسافر
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |