صبر و تلخی حلوا
صبر و تلخی حلوا
حلوا شدن غورهی این عشق
چه تلخ است،
آن صبر دمار از من بی چیز درآورد...
این وصل
برآن پارگی و زخم پریروز
یک وصله ی بد پوز
کر بود دوگوشم...
بینایی چشمم آن روز به تن بود
ازبس که خفن بود
افسوس و دوصد درد
حلوا شدن غوره ی این عشق
و آن صبر و سخاوت
بی مزه و بی طعم و حلاوت، شده عادت
شده عادت...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |