نیستی...
نیستی...
نیستی
خیالت که نیستی ندارد
نیستی
بودنت در خیال، هستیام را ساخته
هستی ام، بودی
زندگیام شدی
نبودنت، نیستی ام را آسه آسه، میسازه! گیرم که این خیال، خالی از تو نباشد
نیستی
تلخم
مزهی تلخی که تا مدتها از زبان، زدودنش سخت است
نیستی و این ساعت شنیِ روی میز
هردانهاش،
انگار
زهری مرگبار
در گلوی زمان
میچکانَد
نیستی و انگار نه انگار
که هستم
نیستی و
نیستی در من، آرام آرام هستی میسازد
دردا و دریغ
بر
اینگونه ساختنم
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |