سالهاى قبل دوستى داشتم كه چند سالى از من بزرگتر بود.من آن موقع ها هجده سالم بود و توى سرم هزار كار احمقانه ى نكرده جولان ميداد. توى يكى از كافه رفتن هايمان گفت كه تو هنوز نميدانى اما وقتى كسى بعد از چندسال يك دفعه ميگذارد ميرود خيلى سخت است . دوستم دختر شاد و فعالى بود و با ماشينش هر جمعه به كوه ميرفتيم. دوستم ميگفت درست است كه ميخندم اما توى دلم خاطره آن يك نفر كه رفته است عذابم ميدهد. حالا از آن روزها گذشته است و دوست من يك جايى آن سر دنيا عاشق شده و ازدواج كرده است. ديشب ياد خاطرات ميكرديم : " شايد باورت نشود ، حالا كه همسرم را پيدا كرده ام دارم خدا را شكر ميكنم آن يك نفر رفت. يك تار مويش را نميتوانم به دنيا بدهم. " ميدانى چه ميخواهم بگويم؟ زمان است كه لياقت آدم ها و خودمان را به ما ثابت ميكند.آه زمان، اين موجود نامرئى لعنتى.
#دلارام_انگورانى
#mr_jenab
@mahlimili
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |