صبح که کلا درگیر تمیز کردن اتاقم بودم...ساعت 4 هم که فرشته و شکیبا اومدن خونمون
شکیبا رو بعد از دو سااااااااااال میدیدم...بعد از کلی بغل کردنا و ملچ ملوچا و قوربون صدقه رفتنا
نشستیم کلی حرف زدیم و خندیدیم....بعدشم که نرگس اومد
ازش پرسیدم قرار بود عکسای نامزدی خواهر زهرا رو نشونم بدی چی شد؟؟!
در اومد گفت مگه نگفتم بهت..گوشیم فلش شده ناهید
گفتم حیف شد دوس داشتم ببینم
مگه فرشته ول کن بوذ! همش سوالای چرت میپرسید که داماد کیه؟چیکارس؟عاشق هم بودن؟!
دیدم وقتی نرگس حرف میزنه فرشته پاهاش میلرزه و نوک انگشتاش یخ زده
خلاصه نرگس سریع رفت...بعدش کلی با شکیبا باهاش حرف زدیم
بعدشم آماده شدم بریم خیابون چمران...یه سر رفتیم کافی شاپ شالی اونجا اسنک گوشت خوردم
بعدش که مهردختم به جمعمون اضاف شد رفتیم کافی پدیده...اونجا دوتا از فرندای دوران دبیرستانمونو دیدم
که شکیبا باهاشون رابطه دوستانه ای داشت
خلاصه خیلی شیک رفت کنار یکی از پسرا نشست گیر حرف زدن درباره اونموقع شدن
ما هم خودمونو جرررررررررر دادیم اینقد که عکس گرفتیم
بعدشم یه سر رفتیم دژ تا شکیبا رو راهی بوشهر کنیم بره خونشون
بعدش رفتیم سفره خونه قلیون میوه ای سفارش دادیم
از اونجا که بنده بلد نیستم بکشم سریع افتادم رو سرفه و بیخیالش شدم
ولی فرشته و مهردخت حرفه این نامردا
کلی درباره ی حسن سلیقه ی بنده در انتخاب دوس پسر خندیدن
فرشته میگفت ناهید تو اگه عکس اینو واسم فرستاده بودی میتونستم بگم چه مدل آدمیه!
در ضمن گفتن این ک قیافه نداره تو از چیش خوشت اومده؟!
میگفتن کسی که درباره رهبرو رفسنحانی بپرسه و اینقد ادعای خوب بودنش بشه بدتر از همس
بازم دم اونایی گرم که همون اولش بدون وعده وعید میان میگن میخوایم دوس باشیم
که تعدادشونم زیاد شده....گذشت دوره این چرت گفتنا
بخدا اگه میدونستم پسر پایه ای هس یا نمیشه رو حرفش واسه ازدواج حساب کرد حداقل
توی رستوران و کافی شاپ میزاشتم بهم خوش بگذره....یکم کرم میریختم حیف شد
ساعت 10 بود ک برگشتم خونه...مامان اینام که اومدن واسه شام کباب خریده بودن
خلاصه یکی از بیاد موندنی ترین روزای زندگیم شد