سیگار
سیگار
باز مادر. باز ناحقی. باز جون به لب شدن
باز قصد رفتن. باز ترک کردن این خونه..
سیگار پر از دودی بود.. مجبور شدم پنجره را باز بگذارم شاید قبل فهمیدن مامان و بابا هوای اتاق با هوای هال و آشپزخونه یکی شد.
رنج میکشم. رنج میکشم. رنج میکشم.
اگر مادر شدم اولین چیزی که به فرزندم میدم احساس اهمیت و در اولویت بودنشه
و اینکه حتمن بهش خواهم فهموند که من پشت وانشم. میتونه رو من حساب کنه..
چقدر از روحیه بچه دوستداشتنشون ناراحتم.
یعنی منصفانه نیست بگم دوسمون ندارن اما میتونم اقرار کنم که هییییییچ اهمیتی و هییییچ احترامی به ما قائل نیستن.
اینها درد و دلای شبونه دختریه که ۲۷ سال از عمرش میگذره. کسی که هنرمند محسوب میشه. کسی که کلی آدمای مهم دورشن و دوسش دارن.. و..
کسی که از درون هیچه هیچه.. از درون سیب کرم خوردس. از درون موتورش سوخته و از بیرون یه بنزه مدل روزه...
شبی از روزهای ناحقی. ۱۴/اردی بهشت.
ساعتـ ۱:۲۰ بامداد..