امشب
امشب
از سیاهی چرا ترسیدن ،شب پر از قطره های الماس است..
و امشب.. اینجا.. خانه عمو صدق..
یاد روزهای آرانی را به یادم آورد..
تازه از آبیدر برگشتیم.. من. بالی. اسرین. آبا. پری. اسرا
از خاطره ها گفتیم و خندیدیم.
امشب به شدت حس یک اتفاق وحشت ناک رو داشتم. چیزی که از تهه دل بترسونتم
بالای کوه آبیدر. جایی که نور تیرهای چراغ برق دیگر سویی نداشت. آن دور دورها.. جایی که سکوت بود و تاریکی.. و بوی خوش یک اتفاق ترسناک، جوری که میشه گفت: هوا ترس میطلبید و ترس هوای سرد را..
و اما همه چیز سرجای اولش بود. نرم و اهسته.. شبی آرام.
اسرین دارد رخت و خواب هارا می اندازد. تازه برگشته ایم. و گرمای خانه فرمان خواب میدهد
۱می.برابر با ۱۱ اردی بهشت. روز جهانی کاگر..
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |