فشار خون۱۴
فشار خون۱۴
امشب فشار همه رو ۱۴ بود
بابا. دایی زاهد. کاک کمال. عمه حمیرا.
مامان ۱۳ رو۹ بود. اما عرق سردی روی پیشونیش بود. چشاش بی رخم بود. صورتشم سفید شد.
عصری که برگشتم خونه دیدم گلی از حیاط شهرک داره با عجله میزنه بیرون. و از کنارم رد شد و فقط فرصت کردم بپرسم که امشب برنمیگردی؟ و اونم گفت نه و خدافظ..
دویدم سمت اسانسور و رفتم بالا. دیدم مامان اعصابش خورده. حسیبه جونم استرس گرفته
وااای... چقدر از دست مادر حرص میخوریم. همیشه به خودی گل میزنه.
سر زن داداشام اینطور با ما بد رفتاری میکنه. در جواب بی احترامیای اونا بازم ما مقصریم. در جواب بی احترامیای ما بازم ما مقصریم.
فک کنم همین روزاس منم بزنم بیرون.
این روال باشه واسه خودشون.
واقعن متاسفم واسه نوع تربیتم تو این مملکت.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |