گوشه ای از عنایات مادر به شهید برونسی!
گوشه ای از عنایات مادر به شهید برونسی!
فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب
از زبان همسر شهید برونسی(معصومه سبک خیز)
من باردار بودم. یک روز خانه خانه پدرم بودم که درد زایمان به سراغم آمد. عبدالحسین سریع رفت و یک ماشین گرفت . گفت : می خواهم بچه ام در خونه ی خودمون به دنیا بیاید. یکی از زن های روستا هم پیشمان بود؛ به همراه مادرم سه تایی به خانه ما رفتیم. عبدالحسین هم با موتور گازی اش به دنبال قابله رفت.
رسیدیم خانه. من همین طور درد می کشیدم و دعا می کردم که قابله زودتر بیاید.در نگاه مادرم نگکرانی موج می زد. وقتی صدای در را شنید، انگار می خواست بال دربیاورد.سریع رفت در را باز کرد.کمی بعد با خوشحالی برگشت.گفت : خانم قابله اومدن.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |