ارگاسم هاي نصفه نيمه ي روح من
ارگاسم هاي نصفه نيمه ي روح من
من خيلي به اين مرحله رسيدم يه حالت عجيبي داره مثل به اوج رسيدن و سقوط ناگهاني كه يهويي زير دل آدم خالي ميشه سقوط بدون ترس از اينكه به يه جايي بخوري...سقوط ناتمام...من روحمو لاي دفترم گذاشتم دفترمو بستم و گذاشتم زير سرم شب كه خوابم برد همه ي نوشته ها و واژه ها جمع شدن ريختن بيرون جمع شدن... و شدن اون مرد شاعري كه توي عالي قاپو باهام قدم زده بود
اومد بالاي سرم از پيرهنش كلمه ها آويزون بود وقتي تكون ميخورد الفباي قبيله ي تنهايي از سر شونه هاي پيرهن چارخونه آبيش ميريخت پايين جيرينگ صدا ميداد جيرنگ...جيرينگ...اون دستشو برد توي موهام واژه هاي: عشق...شب...شكوت...سه تار...غزل... توي موهام گم شد اون لبخند ميزد و غزل ميخوند ميگفت اينا رو واسه تو گفتم داشتم پر در مياوردم از ذوق داشتم كيف ميكردم دستشو گذاشت روي گونه هام دوباره غزل گفت:
شبيه پرستوها عاشق نسيم شديم.... پر از ترانه هايي كه مينويسيم شديم
از كنار كوچه ي شب زده نگاهم كردي... و بار دگر پر از فعل ميرسيم شديم
همه ي من گوش شده بود كه توي صدايش دست و پا ميزد و جان ميداد از فرط ذوق...صداي بلند چيزي توي حرفهايت پريد نگاهم كردي مرا بوسيدي...خواستم ببوسمت تو دست هايت را تكان دادي ...دويدم كه نگهت دارم رفتي و چشم هايم باز شدتوي اتاق تاريكي كه پاي گربه ي سياهي به گلدان روي ميزش خورده بود....