منتظر
منتظر
شاید احمقانه باشه اما من احمقانه ترین افکارمم اینجا مینویسم حتی گاهی چرک ترین چيزايي كه توي مغزمه رو اینجا خالی میکنم و نميذارم تو ذهنم بمونه و کپک بزنه... حماقت یا خیالبافی نميدونم اما من فکر میکنم به اینکه یک روز ترانه شب دوست زاده بیاد برای من یک پيرهن چارخونه تا بالای زانو بخره که کمر کش باشه و سر شونه هاش کمی چین دار و پايينش پیلیسه های سه سانتی بعد از من بخواد اون رو بپوشم و بعدش یک دوچرخه دو نفره بياره و از همین جا تا همون جایی که منتظرمونه باهم رکاب بزنیم من عصر روز نميدونم چند شنبه منتظر این واقعه موندم من حتی کفش هام رو تمیز کردم پاپیونش رو چسبوندم توی ایوون نشستم که بیاد موهام رو همونطوری که خواسته بود شونه زده بودم من منتظر موندم هنوزم موندم حتی اگه پیرهنمو ازم بگيرن و مانتوی خرف سیاه همیشگی رو تنم کنن حتی اگه بازم پاپیونای سفید روی کفشام رو بکنن اما توی دلم منتظر می مونم من یک روز از خونه میرم
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |