قسمت چهارم سفرنآمه : دلهایی که تا ابد به هم پیوند میخورند
قسمت چهارم سفرنآمه : دلهایی که تا ابد به هم پیوند میخورند
تصمیم بر این شد اول برویم سر مزار عمه ی مرحومم و فاتحه ای بخوانیم و بعد به زیارتگاه برویم.
برای پدرم مرگ خواهرش به جرات میتوانم بگویم از مرگ پدرش از لحاظ روآنی غم انگیزتر تمام شد. خب بین این دو رابطه ی عاطفی خاصی حاکم بود.
آن لحظه ای که عمه ام در راه برگشت به خانه با ماشین خودشان به تریلی برخورد میکند همان لحظه هم پدرم قلبش میگیرد تآ آنجآ که نفس کشیدن برایش سخت میشود.
دلم نمیخواهد ادامه ی این قسمت را بنویسم چون به اندازه ی کافی تلخ است. همین را میگویم مرگ شاید جسم آدمهایی که برایمآن عزیز است را بگیرد ولی روحشان را که در وجودمان ریشه میدواند را از ما نمیتواند جدا کند.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |