آمین
آمین
شب رو دوست دارم.
مثل تنهایی...
فرصتی دلچسب به من میده که به « او » فکر کنم.
تمام عالم هم اگر سرزنشم کنن من باز هم « او » رو دوست دارم.
تمام عالم هم اگر دست به دست هم بدن تا « او » رو فراموش کنم ، من باز هم دلم گرم جاییست که « او » اونجاست.
امروز رفتم قم
نزد عالم بزرگی رفتم و راز دلم رو به او گفتم.
همه ی وقایع رو
بعد از کمی قدم زدن، فرمودن :به خونه ات برگرد و منتظر جوابم بمون.
فکر میکنم تنها کسی بود که حال دلم را فهمید...
حتی « او » هم هیچ وقت منو نفهمید
هیچ وقت نفهمید
هیچ وقت...
هیچ وقت تمام احساس و حال و وضعمو نفهمید...
حالا بعد از این همه رنج کشیدن ، فکر میکنم بالاخره یک نفر حال منو فهمید...
خدایا سایه ی عُلماء رو از سرمون کم نکن.
آمین
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |