فصل 3 پلیس بازی
فصل 3 پلیس بازی
بیتا1
چشمام رو باز کردم نوری خورد توچشمام سریع چشمام رو بستم به نور که عادت کردم چشمام رو باز کردم تا موقعیتم رو ببینم تو یه ساختمون نیمه کاره بودم داشتم این ور اونور رو نگاه می کردم که مهران اومد تو اتاق -مهران تو رو خدا تو رو جون هر کی دوستش داری دستام رو باز کن حرف نمی زد گفت منو ببخش می خوام این کار رو انجام بدم ولی نمی تونم –چرا اخه –برای این که اگه دستات رو باز کنم می کشنت .-ببخشید عشقم ولی نمی تونم کاری کنم گریم گرفته بود –تو رو خدا منو ببخش اول بهم گفتن بیام نقش یه پسره پولدار و برات بازی کنم بعد عاشقت شدم الان هم بهم گفتن اگه دستات رو باز کنم هم منو می کشن هم تو رو لطفا هیچ وقت ارایش نکن زشت می شی تا این وگفت زدم زیر گریه اومد بغلم کرد وگفت خواهش می کنم گریه نکن نمی ذارم اذیتت کنن
.................................2 رها
سه روز خواهرم رو ندیده بودم بهم خبر رسیده بود که خواهرم هم توی اون کشتیس قرار شده 1 هفته دیگه برم تو کشتیه البته به عنوان پسرا خودم گفتم می خوام مو هام رو بزنم رهام گفت نمی خواد بزنی کلا گیس می زنی من گفتم اون طوری شاید لو بریم گفت هر جوری راحتی
................................3رها
موهام رو زده بودم شده بودم این پسرا اماده بودم که برم با اون عوضی ها شریک شم شناسنامه هم جور شدم بود اسم رهام هم شده بود باربد باربد صورت کشیده و موهای مشکی بینی ریزه میزه و چشمای مشکی کشیده ای داشت خیلی خوشگل بود داشتم به– حاضرم بریم لیوان بستنیم رو انداختم سطل و دنبال رهام راه افتادم سوار ماشینش شدم وبه سمت پایین شهر حرکت کردیم رسیدیم به یه خونه خرابه تو منطقه 13 یه جای بدی بود زنگش رو زدم حجاب که نمی تونستم بزارم بنا بر این یه کلاه خوشگل گذاشتم رو سرم در رو که بازکرد یه مرده هیکلی از در اومد بیرون گفت فرمایش گفتم با رئیست کار دارم گفت رمز و بگو بیا تو کلمه ای که رهام گفته بود رو گفتم بعد به رئیسش هماهنگ کرد رفتیم تو یه پیره مرد یه پسر 23 ساله کنارش اونجا بود مرده سلام کرد و گفت سریع کارتون رو بگید – من می خوام با هاتون شریک شم خندید وگفت چی کار میخوای کنی هان گفتم من جاسوس توی پلیس ها هستم بنا بر این می تونم کاری کنم که به راحتی از مرز رد شیم از اون ور هم اگه نزارید با هاتون شریک شم به پلیسا اطلاع می دم که می خواید ادم قاچاق کنید گفت می تونی سرمایه گذاری کنی- اره –چقدر -5 میلیارد پسره یه سوتی کشید که گوشم کر شد مرده گفت مهران تو دیگه بزرگ شدی لازم نیست تذکر بدم
.....................................4 رها2
دلم برای بیتا تنگ شده بود امروز تولدمون بود 4 اسفند هی کاش بیش تر مراقبش بودم توساختمان بودیم برای اولین بار یه سیگار گرفته بودم دستم و داشتم می کشیدم رهام اومده بود کنارم تا اومدم یه پک دیگه بزنم رهام ازم گرفت و انداختش بیرون گریم گرفته بود دلم برا خواهرم وخانوادم تنگ شده بود داشتم مظلومانه نگاهش می کردم اشک تو چشمام جمع شده بود بی اختیار یه چیکه ریخت نشست رو زمین – داری به خاطر یه دونه سیگار گریه می کنی –نه – پس چرا گریه می کنی - دلم برا بیتا وخانوادم تنگ شده
..............................5 بیتا
چرا باید سرنوشت من این شه چرا اخه روز تولدم باید تو یه خونه خرابه تو تنهایم برا خودم تولد بگیرم مطمئنا الان دارن برا رها تولد می گیرن اونا آرزوشون بوده من نباشم تا بتونن زندگی کنن مهران گفته فردا قرار ما رو با کشتی ببرن به خارج از کشور
...................................6 رها
فردا قراره از کشور با کشتی بریم وسایلام آماده بود و حاضر بودم رهام وسایلم رو برداشت داشتم جلوش می رفتم که صدام زد نگاهش کردم وسایلا رو جلو پام گذاشت صورتم رو مقابل صورتش گرفت .می خواست حرفی بهم بزنه تا اومد بگه نمی دونم چی شد که پشیمون شد قرار شد که بریم یه صیغه یه ماهه برای کارمون بخونیم کارمون که تموم شد باطلش کنیم
......................................رها7
صیغه رو خوندیمو داشتیم به سمت همونجایی که گفته بودن می رفتیم .رفتیم تو فرودگاه با مادر وپدرم خداحافظی کردم اونا هم به رهام گفتن توروخدا مواظب دختر من باشیدرهام گفت این چشمام مواظبشم رفتیم سوار شدیم خوابم می یومدخوابیدم رهام صدام می کرد چشمام رو اروم باز کردم رو یه تخت خوابیده بودم گفت چقدر تو می خوابی دختر دیشب که اوندیم الا5 بعد از ظهره پاشو فردا باید بریم اون ورا پاشدم گفتم نا هار خوردی – نه –من می رم یه چیز درست کنم بخوریم –نه نمی خواد حاضر شو بریم بیرون با هم یه چیزی می خوریم- باشه بریم رفتم یه تیشرت پسرونه ور داشتم با یه شلوار جین مشکی با یه کفش الستار سفید همرنگ لباسم پوشیدم یه کلاه کپ مشکی
............................................رها 8
با رهام رفتیم یه فست فودی از رهام پرسیدم اینجا چه شهریه خندید وگفت بابا ما هنوز از ایران خازج نشدیم ما تو کیش هستیم – الان باید چیکار کنیم0.باید بعد غذا بریم برات لباسای پسرونه بخرین خوب –خوب گوشیم زنگ خورد ناشناس بود صدام رو پسرونه کردم الو سلام بفرماید صدای نفیسه در اومد ببخشید خانم رها صدام دخترونه کردم وگفتم سلاملکم چطوری ها -خوبم تو چطوری کجایی - من مسافرتم عزیز جان – کجا مسافرتی –من کیشم یه جیغ کشید و گفت ایول کجایه کیشی .. وایسا همونجا ما الا می یایم کیایید هممون هستیم ایول پس وایسادم تا بیاید اومدن اول ما رو نشناختی کلی صداشون کردیم فکر کردن ما مزاحمیم اخر مجبور شدم همون فنی که استفاده می کردم استفاده کنم تا بفهمن کیم اومدن سمت منو بهم اعتراض کردن که چرا مو هام رو کوتاه کردم گفتم بچه ها چند روز اینجایید –ما فردا می ریم خارج از کشور – ایول کجا با چی- با کشتی می ریم - واقعا بچه ها کجا می خوایید برید – ما می خوایم بریم امریکا –وای نه –چی شده –بچه ها کسی که با هاش می رید اصغر ترقه نیس – چرا ولی مرد خیلی خوبیه اخه ما رو مجانی می بره ومیاره – بچه ها به هیچ عنوان باهاشون نرید اخه چرا مگه چیه حسودیت می شه گفتم نه خیر منو رهام پلیسیم بچه ها تا حالا به هیچ کس نگفتیم ببینید منو رهام برایه همینه اینجاییم اون اصغر دخترا رو می دزده تا اونا اون ور بفروشه البته یه جسد و بفروشه همشون تعچب زده منو نگاه می کردن نفیسه : خدایی تو پلیسی – اره پلیسم خندید وگفت پس ما از طرف بابام اومدیم شما رو پشتیبانی کنیم همینطوری داشتم نگاهش می کردم که یه مدرک گذاشت رو میز گفت 4 سرگرد خیکی در خدمت شما دوستان بچه ها ما باورمون نمی شد باید شما رو پشتیبانی کنیم
.........................................9
سوار غایق شدیم و.................................
پایان فصل سوم