فصل 2 پلیس بازی
فصل 2 پلیس بازی
یه هفته از اون ماجرا می گذره من در همون پایگاه مشغول به کار شدم تا الا سه بار ماموریت رفتم البته ماموریت داخل شهر می دونید چیه اسم پسررو اون روزی که من حدس زدم درست بود ازم پرسید از کجا اسمم رو می دونستمی – حدس زدم – دروغ نگو --- بایدم باور نمی کرد من خودم هم باورم نمی شد
......................................1
امروز با خواهرم قراره برم پارک دلم می خواست با هم راحت باشیم اول قبول نکرد - می خواست بره بیرون ولی با اصرار من به زور قبول کرد رفتیم پارک دم خونمون وقتی رسیدیم 4و5 پسر با هم اونجا بودن تا ما رو اونجا دیدن سوت زدن مریض بودن دیگه چیکارشون میشه کرد تا نشستیم یکیشون اومد سمت ما اومد نشست کنار بیتا اسمشو پرسید بیتا جواب نداد از خواهرم واین اخلاقاش خوشم میومد پسره داشت همینطوری برای خودش حرف میزد من صدام رو بلند کردم و-م اقای محترم لطفا پاشو برو یه جا دیگه بشین . - نمیخوام مگه این جا رو خریدی -م انقدرپول دارم که تو هم می تونم بخرم برای خودش همینطوری حرف می زد که پام رو اوردم بالا زدم تو کمرش همه دورمون جمع شده بودند دخترا داشتن برام دست می زدند پسره یه چاقو دراورد بزنه به من که یه نفر چاقوش رو از پشتش گرفت با مشت زد تو کمرش پسره پرت شد رو زمین دیدم رهام چاقوشو گرفته دخترا همین طوری برامون دست می زدند پسرا هم داشتند فیلم می گرفتن
..................................2
من از 10 سالگی به بهانه کلاس نقاشی و رقص .. می رفتم کلاس کنگفو هیچ کس نمی دونست من تولدم 4 اسفند یعنی 10 روز دیگه تولد منه الان 24 بهمنه من 10 روز دیگه 20 سالم می شه خیلی دارم حرص می خورم می دونید چرا چون بیتا هم 4 اسفند به دنیا اومده من تولد 2 سالگی نگرفتم بعدشم که بیتا به دنیا اومد و همه تولدا مون با هم بوده . ...............................3
رفتم دانشگاه همه یه جوری نگاهم می کردن هیچ کس رو نمی شناختم ساله اولی بودم رفتم یه جا نشستم چند تا دختر خوشگل و هم سن و سال خودم اومدن نشستن کنار من همشون با هم دیگه -ن اسمت چیه ؟ تعجب زده -م رها
..............................4
همشون اسماشون رو -ن اسما رو به ترتیب می نویسم و توصیفشون می کنم نفیسه – نادیا – نسرین – نیکی . نفیسه یه دختر لاغر بود صورت گردی داشت چشمایی درشت بینی کوچولو و لب های نازک نادیا یه دختره چاق بود ولی زیبا بود صورت گرد و چشمایی درشت بینی کوچولو و لب هایی درشت داشت نسرین خواهر نادیا بود همه چیش شبیه خواهرش بود فقط لاغر تر بود نیکی هم شبیه بیتا بود فقط یه کوچولو بلند تر
.................................5
داشتیم با بچه ها میومدیم بیرون رهام رو جلو در دانشگاه دیدم -م شاید اومده دنبال نامزدش همینطوری سر مو انداختم پایین از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم یه نفر دستش رو گذاشت پشتم برگشتم دیدم رهامه - ببخشیدا وقتی منو می بینی چرا سلام نمی کنی -م سلام - علیک سلام -م اینجا چی کار می کنی - اومدم باهات حرف بزنم -م بگو - می شه بریم تو اون پارک -م باشه بریم رفتیم تو پارک بغل دانشگاه - می خوایم یه ماموریت بریم که با کشتی توی اون ادم ها رو قاچاق می کنن من تو شوک بودم –میای با هم بریم ملتمسانه نگاهم می کرد گفتم باید چی کار کنم گفت باید بری و خودت رو جزو اونا کنی - چه طوری –برو بگو می خوام با هاتون شریک شم –اگه گفت نه چی- بگو اگه منو شریک خودتون نکنید می رم به پلیسا می گم- بعد تو اینجا چی کار می کنی -من بادیگاردت هستم –ایول چه خوب .-چیش خوبه اون وقت این که تو کنارمی . یه دونه ابروش رو داد بالا –از لحاظ این که بهم اسیبی نمی رسه – اهان
.......................6
رفتم کلاس پیش بچه ها ی کلاسم 5 تا بودن تیم موفقی تا الان بودیم 10 مسابقه با هم رفتیم 9 بارش رو طلا اوردین 1 رو نقره بچه هام 5 تا دخترن ملیکا .سارینا . رویا .مهتاب.ریحانه.هر 5 تا شون فوق العاده هستن باهاشون کلی کار کردم ملیکا خیلی خوشحال بود می گفت داییش امشب میاد دنبالش یه شب پیش داییش می مونه کلاس تموم شد منتظر بودم بیان دنبالشون همه رو بردن فقط ملیکا مونده بود داییش اومد خونمون در رو که باز کردم رهام جلو در بود خشکم زد سلام کردم ملیکا ذوق زده بود می گفت خاله رها می خواد زن داییم شه این داییم یواشکی اومده خاله رها رو گرفته داییش هیچی نمی گفت منم همینطور بهش می خندیدم رهام گفت تو هم بدت نمیادا زن من شیا اخم کردم –اتفاقا بدم میاد اخماش رفت تو هم دست ملیکا رو گرفت ورفت
...............................7
بیتا اومده خونه منم دانشگاه نداشتم نشسته بودم تو اتاقم و داشتم به ماموریتم فکر می کردم که صدای داد و بیداد مامان و بابا و بیتا میومد داشتم نگاهشون می کردم که بیتا برگشت جدیدنا خیلی ارایش می کرد بیش از حد بیرون می رفت و این منو نگران می کرد ارایشش واقعا مناسب یه دختر با این سن نیس - چرا ریخت وقیافت رو اینطوری کردی- به توچه – این چه طرز حرف زدنه – دلم می خواد این طوری حرف بزنم رفتم جلو گفتم از این به بعد خودم می برمت مدرسه خودم میارمت خونه هر کجا بخوایی بری با هات می یام نمی زارم دیگه ارایش کنی چون صورتت قشنگه ونیازی به ارایش نیست – باشه هر کاری بگی می کنم فقط یه شرطی-تا چی باشه – من امشب می خوام برم یه پارتی و اهنگ بزنم اگه اجازه ی این کاررو بهم بدین می رم میام میشم همون دختر قبلی –منم با تو میام م-میایی تا اونجایی که یادمه خواهرم پاشو تو هیچ مهمونی قاطی نمیذاشت – جون خواهرم برام مهم تره
..............................8
باهاش تا یه جایی رفتم دم یه دست شویی گفت می ره دست شویی میاد 5 دقیقه رفت نیومد10 دقیقه رفت نیومد فهمیدم برای این که با هاش نرم ازم فرار کرده . ازش نا امید شده بودم
...................بیتا 9
رفتم تاکسی سوار شدم ادرس رو گرفتم و رفتم وایی چه جای توپی بود دلم می خواست سریع برم تو خونه مهران . مهران یه پسره هیکلی خوشگل وجذاب وپولدارررررر بود خیلی خوب برام خرج می کرد ازش خوشم میومد چند وقتی بود با هم دوست شده بودیم خیلی جاها رو باهم رفته بودیم بهم گفته بود چون ساز می زنم برم برای پارتیشون اهنگ بزنم خواهرم و مادرم و پدرم نمی دونستند بهشون گفتم گفتن نه منم جدیدنا برا مهران ارایش می کردم بهم گفته بود وقتی ارایش نمی کنم شبیه جوجه اردک زشت می شم وقتی به خواهرم گفتم گفت نه منم گفتم من ارایش نمی کنم تو هم بزار امشب برم پارتی اونم گفت منم باهات میام از خواهرم بدم میاد چون همیشه تو همه چیزش از من بهتر بوده با هم داشتیم به یه جا که نمی دونستم کجاست گفتم می خوام برم دست شویی رفتم دم دستشویی روش اونور بود سریع راهم رو عوض کردم و فرار کردم
...............................بیتا 10
زنگ رو زدم رفتم تو پس چرا تو این خونه صدا اهنگ نمی یاد گفتم عجب خنگی هستم من خوب الان من باید برم اهنگ بزنم دیگه رفتم بالا در باز بود در رو باز کردم یه صندلی ویه طناب کنارش بود رفتم تویه چیزی محکم خورد توسرمو.............................
پایان فصل 2