کاش گناه رنگ داشت !
کاش گناه رنگ داشت !
آقا ببخشید کوچه سعادت از همین طرفه ؟ کجا بهت آدرس دادن خواهر ؟ رسالت ، کوچه سعادت . آره برو جلوتره . تشکر کرد و رفت بی اونکه بدونه من تا حالا تو عمرم کوچه سعادت رو ندیدم . حتی اونجایی که بودم نمیدونستم کجای رسالته . اصلا نمیدونم چی شد که گفتم برو پیداش میکنی ! شاید یه شیطنت مسخره بود ؛ شایدم یه احساس غد بودن که نمیتونه نه بگه . به هر حال گذشت و اون خانوم با هر پرس و جویی بود به مقصدش رسید . نمیدونم تو دلش کلی فحش بار من کرده بود و یا بدتر کلی لعنت و نفرین نثارم کرد که چرا مسیرشو دورتر کردم .
وقتی اومدم خونه مستقیم رفتم تو تختم و به اتفاقات امروز فکر کردم . با خودم گفتم ای کاش ما آدم ها وقتی کار ناشایستی انجام میدیم ، گناهی میکنیم ، آسیبی به کسی میرسونیم و یا بدتر ظلمی به کسی میکنیم تو همون لحظه آثارشو تو جسم و روحمون میدیدم . مثلا امروز که من این کارو کردم اون خانوم یه لکه سیاه تو صورت من میدید و متوجه میشد که دارم سر کارش میذارم ! یا اصلا وقتی دروغی میگفتیم چهره مون زشت و چروک میشد و معلوم بود که داریم دروغ میگیم ...
یه لحظه به این چیزهایی که گفتم فکر کنید ! چقدر خوب و چقدر وحشتناک میشدیم ! از یه طرف بیشتر مراقب خودمون بودیم تا ظاهرمون حفظ بشه و با دوری از کارهای ناپسند چهرمون به هم نریزه و از طرفه دیگه هر روز تو خیابون چقدر آدم با لباس های شیک و قشنگ میدیدم که چهره شون سیاه و عبوسه ...
ای کاش بتونیم این زشتی هارو تو ذهنمون تصور کنیم و هر روز که از خواب بیدار میشیم به فکر این باشیم که چهرمون رو خراب نکنیم ...
خداوند به همه چیز بینا و شنواست ...
پی نوشتـــ :
زحمت تایپوگرافی بالا رو هم وبلاگ نقـاش فقــیر کشیده ...