قم
قم
مرده بودیم در آن فصل عدم، جان آمد
کفر مطلق شده بودیم که ایمان آمد
خواستیم ابر بیاید که از آن بالاها
خبر از نم نم باریدن باران آمد
شاد بودیم که باران بهاری داریم
خنده در منطقه ی عشق به جریان آمد
هر چه آن روز تمنای تبسم کردیم
خنده بر روی لب امروز دو چندان آمد
شهر از شهر رها شد به بیابانها رفت
خانه از خانه برون شد به خیابان آمد
شاخه در شاخه گل و برگ فراوان رویید
کوچه با سر به تماشای درختان آمد
سفری بود که خاک آرزوی آن را داشت
راهی قم شده بودیم، خراسان آمد
[سید حسن مبارز]
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |