معلق
معلق
و شام که هیچی نخوردم چون عصر چای و شیرینی خوردم. روزهای خیلی بدی ست،
بیشتر از مقاله و دفاع و فارغ التحصیلی دارم به پیر شدن و روندش و مرگ فکر می کنم ...
اصلا دلم می خواد همین الان همه چیز رو همینطوری رها کنم به حال خودش و کمی قدم
بزنم، کمی تفریح کنم، بی دغدغه بی خجالت بی فکر و خیال ... کاش می شد روز دفاع
برم توی آکواریوم !!! یا مثلا ویدئو کنفرانسی برگزارش کنم یا بگم هر فحشی می خواهید
بدید به خانم دکتر تهران بدید که موضوع به این وحشتناکی برام تعریف کرده ... چند روز
پیش مقاله ام دوباره رد شد و وقتی منو دید گفت آخه چرا فلان ماده رو استفاده کردی؟!
گفتم من تماما طبق نقشه راه شما پیش رفتم، باورش نمی شد ... انگار از خواب بیدار
شده باشه رفت تو فکر !!! یعنی این 3-4 سال با یه همچین آدمی کار کردم (ببخشید
عمرمو تلف کردم) کلا انگار تو یک دنیای موازی با دنیایی که توش هستیم داره زندگی
می کنه و هرازگاهی میاد تو این دنیا و یه سر می زنه ....
برم سبزیجات بزنم به بدن ... شاید رستگار شدم !!!