فانتزی جآت : دی
فانتزی جآت : دی
امروز که سوار اتوبوس شدم و به خوابگاه آمدم ، جدای از باران و تگرگ زیادی که وجود داشت و باعث شد مسیر سه ساعته را بنده 4ساعته برسم ، پیرزن و پیرمردی را که درصندلی جلوی من نشسته بودند توجه مرا به خود جلب کرد . پیرزن و پیرمردی 70، 75 ساله که قصد رفتن به خانه ی دخترشان را داشتند . پیرمرد گوش هایش سنگین بود و پیرزن بخاطر اینکه حرف هایش را به او بگوید بلند صحبت میکرد . چند باری ازاینکه چرا شوهرش از سمعک استفاده نمیکند عصبانی شد و برسر پیرمرد غر میزد . پیرمرد هم چیزی نمیگفت . چند بار هم برگشت و موبایلش را به من داد و با لهجه ی محلی خودمان گفت که شماره ی مهسا را برایم بگیر ، گویا مهسا همان دخترش بود که قصد داشتند به خانه شان بروند . بعد ازاینکه رسیدن پیرمرد کیف و ساک را ازدست پیرزن گرفت و گفت بده به من سنگینه و پیررن ما چنان نازی کرد که من و دوستانم فقط خندیدیم . باخودم فکر کردم من اگر به سن این ها برسم به خانه ی بچه هایم نمیروم چرا که آنها کوچکتر هستند ووظیفه ی بچه است که به من سر بزنن . از طرفی هم دوره ی بازنشستگی و پیری خودم را در خانه خودم و بچه ها تلف نمیکنم . بلکه یک عدد پاژن میخرم و به خانه باغ خودمان در مازیچال میروم و آنجا با لب تابم به صفحه ی اینستاگرام خواهر و برادر و نوه ها و عروس و داماد و ....
+ شما دوست دارید که در دوره ی پیری چگونه زندگی کنید ؟
++ شادمهر بس خواننده ی خوبیست ^___^
+++ برای خواندن ادامه ی نوشته به ادامه مطلب مراجعه نماید .