یادداشت یازدهم
یادداشت یازدهم
احمقانه ترین کاری که این مدت کردم این بوده که از عمیق ترین مسائل زندگیم و اعتقادیم پیش ادم های سطحی و خام حرف زدم،وقتی کسی هنوز شمردن تا 10 رو بلد نیست نباید درباره رقم 100 براش حرف بزنی.
معمولا عدم اگاهی دیگران درباره خودم همیشه باعث بروز مشکلاتی توی روابطم شده
البته اونا تقصیری ندارند باید اعتراف کنم من ضعف های مردم رو معمولا انگولک میکنم ،و اونا ارتباطشون رو قطع میکنند،چون باعث میشم بترسن از من و محتاط بشن، معمولا وقتی میبینم یکی خودش رو پشت یه نقاب چند لایه پنهان کرده این کارو میکنم،و این اصلا ایده ی خوبی نیست، ادما برای پنهان کردن خودشون پشت نقاب دلایل موجهی دارن . .
یک کاری که تو این مدت دوست دارم انجام بدم اینه که با هر شخصیتی روبرو بشم کمکش کنم از پشت نقاب بیاد بیرون و خود واقعیشو نشون بده اون هسته و ماهیت خالصش رو،اون خواهش درونش رو که فقط توی تنهایی خودش بازشون میکنه،اون رازها و کمبودهای اخلاقیش رو که زیرآبی میره تا براشون خوراک تهیه کنه،اون عمل های خلاف اعتقادات و باورهاشو،انکارها و دروغ هایی که بخودش میده رو و الا اخر...، ولی هیچ وقت تا حالا به این فکر نکردم خب چه دلیلی داره کسی به من همچین اعتمادی کنه؟اینو فقط با ارزیابی خودم فهمیدم.
من یه آدمی هستم روزانه با خودم زیاد حرف میزنم و گفتگو میکنم بعضی وقتا این گفتگو بصورت گفتاری و زبانی بیان میشه ،همیشه در باب یه چیزی سوالات زیادی توی ذهنم تولید میشه و من دنبال پاسخ های منطقی برایشون میرم ،بهرتین کاری که تو این مدت میتونستم بکنم این بود که تجربه ها سوالات و تخیلات و تحقیقات رو می بایست مینوشتم و مکتوب میکردم
پ.ن.یه روز یکی از دوستام گفت علی از این که تو فهمیدی من چه شخصیت بدی پشت شخصیت خوبم دارم حالم از خودم بهم میخوره و در برابرت احساس پستی و حقارت میکنم،منم در جواب بهش گفتم ما همه یکسری خصوصیات حیوانی داریم که ناچارن از بقیه پنهون میکنیم ،تو تفاوتی با من نداری پس لزومی نداره احساس بدی در رابطه با خودت داشته باشی ،و همیشه آدمایی که خودشون رو عیسی مسیح و مریم مقدس نشون میدن منو آزار داده چون باعث شدن من فکر کنم تنها ادمی هستم که خصوصیات حیوانی هم دارم ولی امروز میدونم اینطور نیست،مردم معمولا به خاطر باورهای غلطشون حیوونای درونشون رو از ترس انکار میکنند و برای پذیرفته شدن در گروه،اجتماع و جامعه نقاب میزنند ،ما همه ترس از پذیرفته نشدن داریم و این درد بزرگیه
یه روز یه دختری توی چت یاهو،اون اوایلی که بلاگفا همش بچه های دهه 60 بود و عظمتی برای خودش داشت،اون دختر عکسش رو به من نشون داد و من آیکن خنده رو گذاشتم و اون دختر تا مرز خودکشی رفت
اونجا بود که فهمیدم که حتی با یه آیکن و عدم توجه به دیگران میتونم باعث مرگشون بشم