انفجار
انفجار
ساعت ها خوابیده اند
ساعـ ـت ها مــُرده اند
ولی زمان همچنان زنده است
در سکوت در خفقان تیک تاک می کند
امید پشت دری بسته جا مانده
شمع ها در قاب عکس ها همچنان می سوزند
شمع ها در قاب عکس ها از سوختن تمام نمی شوند
زمین می گردد،
زمین می چرخد،
زمین از گردش ِ این چرخش خسته است
ما هم خسته ایم
از چرخش در زمین
از گردش ِ روزهایمان
پیرمردی سینه خیز بدنبال زندگی میرود
پسرک غمگین به درختی تکیه داده
دخترک روی صفحات سیاه خط های صورتی می کشد
مادری در دشت های لاله گم شده
پدری زیر اهرم زندگی شکسته است
دنیا پر از دغدغه است
دنیا پر از خستگی است
فاحشه ای دنیا را به آغوش گرفته
عارفی از دنیا سقوط کرده
چشم ها را باید بست
گوش ها را باید گرفت
چند واژه تا انفجار بیش نمانده
پ.ن:از نوشته های قدیمیم هست
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |