نخون یه وقت سرت درد نگیره
نخون یه وقت سرت درد نگیره
زندگیم خیلی شبیه زندگی علی سنتوریه با این تفاوت که من سنتور نمیزنم ولی
توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم دنیام با دنیا و آرمان های خانواده ام از زمین تا ناکجا آباد تفاوت داره،شبا که معمولا بیدارم وقت اذون ،،میگم مامان خانوم پاشو نمازتو بخون
یه وقت خدات قهرش نگیره،میگه خدای من خدای تو نیست؟میگم نه ،شما چه میدونید خدا چیه فقط یه چیزی تو کلتون کردن و دارین همون ارث رو پرورش میدین
یه بارم نشد بگه بچه جون چه مرگته تو ؟چرا انقد تو خودتی؟چرا همش با نیش کنایه حرف میزنی؟
شایدم میترسه چون میدونه من چاک دهن ندارم و حرفاها و اعتقادات پوچ و بی اساسش کفرمو در میاره. . .
فقط بلده بگه بیا برات زن بگیرم،بهش میگم اخه تو چه میدونی زن چیه بدبخت بینوا،
هر چقدر بزرگتر شدم احساس تفاوت بیشتری با دنیای اطرافم کردم و بقول هدایت انگار همه جا یه خارجی هستم
واقعا هم برام همینطور بوده و هست هیچ وقت توی کیف های دیگرون شریک نبودم و نمیشم
واقعا هم همینطور بوده که کیف ها و لذت ها و خوشی های دیگرون به درد من نخورده و نمیخوره
یا تو اتاقمم،یا توی انباری که بشینم و سیگار بکشم،یا برای پر کردن خلاء درونیم در حال ناخونک زدن هستم
و احساس میکنم دوباره مثل گذشته وارد دنیای خود ویرانگری شدم. . .
واقعا ادما کار خاصی نمیکنن ، فقط دارن انرژیشون رو مصرف میکنن و بی هدف و بی آگاهی به مرگ تدریجیشون که اسمشو گذاشتن زندگی ادامه میدن،این هدف و آگاهی با اون هدف و آگاهی توی فکر شما فرق داره
نصف عمرم رو تلاش کردم که دنیای اطرافمو درک کنم ولی نمیتونم و من از اینکه بدون فهمیدن بخوام جریانی رو دنبال کنم احساس احمقانه ای دارم.
بیشتر از این چیزی که کفریم میکنه این آموزش ها و درس دادنا و شعر گفتنای روشنفکرانه است که زندگی چقدر زیباست و این حرفا...
بعضی وقتا احساس میکنم به ادمایی مثل من داره توهین میشه،اخه من هیچ وقت به کسی نیاز نداشتم،همیشه خودم کارای خودمو میکردم،از همون بچگی خودم مشق هامو مینوشتم،حموم میکردم و لباسمو اتو میکردم و به همین منوال ،تا جاهایی که خودمو از کثافت ها و جریانات لجنی که توی دنیا هست کشیدم بیرون درد من ندونستن و نتونستن نیست،بلکه من دچار یه ناخوشی درونی هستم که نمیذاره بخوابم و خودمو با این دنیای احمقانه هماهنگ کنم و خالص ترین مدیتیشن و مراقبه هام در برابرش به زانو در میان
این دقیقا اون چیزیه که منو یک عمر آزار میده و هیچ کی فهم فهمیدنشو نداره و من دارم تنهایی این درد رو یدک میکشم و نمیمیشه با کسی در میونش گذاشت!
میدونید،فکر کنم همه این ناخوشی رو بصورت کم یا زیاد دارند،همه ادما بنوعی با زندگیشون کشمکش دارند و دارن دنبال زندگیشون میدون و بهش نمیرسن،شکست میخورن و منزوی میشن دوباره همون آش و همون کاسه،فرق من با خیلیا اینه که من از این چرخه دویدن دویدن و دویدن کنار کشیدم و دارم دویدن احمقانه دیگران رو توی دایره نگاه میکنم و جالبه که بدونید اونا میگن احمق چرا نمیدویی؟
ما انسان ها موجودات احمقی هستیم که نه ماهیتمون رو میدونیم نه میدونیم تکلیفمون چیه،فقط داریم آسایشمون رو تکمیل میکنیم،با فن آوری و اطلاعات جدید،با طراحی های نو و ساختارهای جدید فقط دنبال توسعه هستیم ،سیاست ها،پیروزی ها،تجربه ها و همه و همه جز همین توسعه بی هدف و آگاهی هستند.
ما فکر میکنیم خیلی میفهمیم،خیلی متمدن هستیم،اشراف مخلوقاتیم،ما توانایی اداره امورمون رو نداریم
بنابراین سیاست هایی رو تشکیل میدیم که بهمون حکومت کنند،بخاطر نظر و اعتقاداتمون زندانیمون کنند،به خاطر اون چیزی که هستیم تحقیر میشیم،ما به اعتقاداتمون پایبند نیستیم و ایمان نداریم و با رسانه هایی که در اختیارمون هست تبلیغات اعتقاداتمون میکنیم و نظر و باورمون رو به دیگران تحمیل میکنیم تا بتونیم با اعتقادات خودمون کنار بیاییم و بهش شک نکنیم،ما با رسانه هامون بچه ها و تابالغ ها رو بمباران رسانه ای میکنیم،ما درباره دموکراسی حرف میزنیم و خودمون رو دموکرات میدونیم اجازه و آزادی بیان و اطلاعات رو به همدیگه میدیم ولی کشورهایی که باهامون موافق نباشند و جریان فکریشون با ما هماهنگ نیست و مطیعو فرمان بر ما نیستند رو تحریم و تهدید میکنیم (منظور آمریکا)ما انسان ها نمیتونیم باهم کنار بیاییم بنابراین تمدن های همدیگه رو تخریب میکنیم ،ما تحمل خود واقعیمون رو نداریم بنابراین جامعه شناس و روانشناس به روی کار میاریم که بتونیم بهتر خودمون رو نفی کنیم ،تا بتونیم همدیگه رو بپذیریم ما فکر میکنیم توی دنیای منظمی هستیم که مخلوقش ما را اداره میکنه ولی نمیدونیم اگه از زاویه بالاتر از منظومه شمسی به خودمون نگاه کنیم توی یک سلول کروی شکل کوچیک انفرادی هستیم،ما میخوایم با خط کش شکسته و کوچیک دیدمون فلسفه های بزرگ رو ارزیابی و اندازه بگیریم ،حتی نهنگ ها و دلفین ها باهوش تر از ما هستند چگونگی توانایی و عملکردشون با کیفیت از دنیای انسانه و ما ادعای اشرف بودن داریم این داستان سر دراز داره که در حوصله کلمات نمیگنجه...
ما ترکیب های ریز اتمی هستیم که یه دنیای احمقانه عظیم و خصم آلود رو تشکیل دادیم و این نمیتونه معنایی داشته باشه فقط کافیه چشماتون رو باز کنید یه نگاهی به اطراف بکنید و رنج دیدن بقیه و خودتون رو توی زندگیتون ببینید ،در واقع این زندگیه،حقیقت همینه ،رنج کشیدنی که گاهی یسری اتفاقات خوب و ناپایدار که روی کثافتش سرپوش میذاره و من اینو خیلی وقته پذیرفتم.