بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
مادرم می گوید: بچه تو چرا اینقدر "خیره ای".
چرا حرف تو کله ی پوکت نمیره؟!
اما حواسش نیست که اتفاقا کله پوک ندیده که خیره باشد.
اگر از حال و اوضاع دوستان من خبر داشت دیگر به منِ
" یه لاقبا" نمی گفت "خیره"
اما واقعا که دوستان من عجب قبیله ی خیره ایند!!
10 بار جنس مذکر سرشان کلاه گذاشته، 10 بار جلوی
من قاه قاه گریه کردند و آرام بخش بالا انداخته اند
از ناکسی پسرها.
باز هم وقتی این شعر مشیری را یکیشان زمزمه می کند که:
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
نیش شان باز می شود و کله ی پوکشان را به حسرت تکان
می دهند.
خیلی " خیره اند" که "خیره خیره" دنبال آرزوهای
برباد رفته می روند.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |