یادم تو را فراموش...
یادم تو را فراموش...
جناغ سینه مرغه، خروسه را می گیریم. یک، دو ، سه ، می شکند!
بقیه پلو مرغ را می خوریم، حالا به کمین هم نشسته ایم که برنده بشویم!
من چایی می ریزم برایش. می دهم دستش، نامرد می گوید: یادمه یادمه و چایی را می خورد.
برایم سیب پوست می کند میدهد دستم. نامردی نمی کنم: یادمه یادمه و می خورم.
داد می زند: ببین، دارم از توی اتاق میام برای خودم متکا می ارم. برا تو هم بیارم. داد می زنم:
ای ول آره بیار متکا را که می دهد دستم می گیرم اما: یادمه یادمه.
می گوید خودکار بده، خودکارش را تند از روی زمین برمیدارم و بالا می گیرم. می گیرد می گوید:
یادمه یادمه.
هیچی دیگه تا شب کلی به هم خدمت می کنیم. محبت می کنیم. ولی همش: یادمه یادمه!
آخرش شب به نامردی بیدارش می کنم و در حالیکه هنوز روحش گیر بین آسمان و زمین است و هوشیار نشده لیوان آب را می دهم دستش. می گیرد.می گویم: یادم تو را فراموش.
آب را تا ته می خورد و بدون ناراحتی می گوید: باشه تو بردی ولی همین که مجبور شدی شب با این نقشه ذهنت را خراب کنی. خوابت را به هم بزنی. رختخواب گرم را ترک کنی. مثل غلامان برایم آب گوارا بیاوری بازنده ای.
حالا لیوان را ببر، دیگه هم حرف نزن خوابم میاد.
می خوابد. بیدار می مانم که: عجب. راست می گفتا. برای رسیدن به یک برد ناچیز، چقدر ضررکردم، خودم را خورد کردم. آدمها عجب موجوداتیند. برای رسیدن به یک منفعت ناچیز،چقدر....