58
58
وانیاجون
اگر عاشقِ کسی ديگر شوم، ديگر همانند گذشته دلتنگات نمیشوم!
حتي ديگر گاه به گاه گريه هم نمیکنم،
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاریست، چشمانم پُر نمیشود.
تقويمِ روزهایِ نيامدنت را هم دور انداختهام.
کمی خستهام، کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مَرا تيره کرده است.
اينکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز ياد نگرفتهام،و اگر كسی حالم را بپرسد، تنها میگويم خوبم!
اما مضطربم
فراموش کردن تو عليرغم اينکه ميليونها بار به حافظهام سَر میزنم
و نمیتوانم چهرهات را به خاطر بياورم، من را میترساند!
ديگر آمدنت را انتظار نمیکشم
حتی ديگر از خواستهام برای آمدنت گذشتهام،
اينکه از حال و رُوزت باخبر باشم، ديگر برايم مهم نيست!
بعضي وقتها به يادت میافتم
با خود میگويم: به من چه؟ درد من برای من کافیست!
آيا به نبودنت عادت کردهام؟
از خيالِ بودنت گذشتهام ؟
مضطربم
اگر عاشق کسي ديگر شوم
باور کن آن روز، تا عمر دارم،
تو را هرگز نخواهم بخشيد...!