در جواب پیغامی که به ظاهر از طرف تو برای من اومد ولی کسی دیگه نوشته بود
در جواب پیغامی که به ظاهر از طرف تو برای من اومد ولی کسی دیگه نوشته بود
دختر عزیزم وانیا جون
به نظرت چون ما خدا رو نمیبینیم میتونیم بگیم پس وجود نداره .
آیا اگه ما بدون توجه به چیزایی که در کتابها نوته شده اگه بهمون بگن زمین کرده چون گردی اونو نمیبینیم میتونیم بگیم نه صافه ؟!
یک فرزند تا پنج سالگی نمیتونه بگه من درک درستی از جامعه دارم و همه چی رو میفهمم . هرکسی این ادعا را بکنه یک احمق محضه . اینو به هر کسی بگه بهش میخندند.
من بخاطر فریبی که از مادرت خوردم اونو نمیبخشم . چون اول مونو برای مهاجرت فریب داد و گفت میخواد مهاجرت کنه و من سالها برای انجام این ارزو تلاش کردم و در روز اخر به من گفت برو اگر خوب بود منم میام . اون موقع که من رفتم برای هموار کردن کار ها تو تازه شش سالت شده بود . از اون زمان تو پیش من نبودی و مادرت به جبر و زور تو رو برد یه شهر دیگه تا من نتونم تو رو ببینم . من حتی بخاطر شما نتایج 20 سال تلاشمو رها کردم تا بیام و شما تنها نباشید . ولی اون که چشمش دنبال پول بود و هست به وسیله تو میخواد از من اخاذی کنه میگه خونه پدرتو بفروش مهریه منو بده . دخترم خیلی زوده که تو بخوای بفهمی دنیای بزرگتر ها چقدر کثیفه . ولی من با برگشتنم و شرکت در دادگاههای مختلف و دفاعیات بر مبانای واقعیت همیشه سعی کردم که اگه روزی برگشتی و از من سند خواستی که بابا تو برای من کاری نکردی بتونم با سند قانون پسند به تو ثابت کنم که برای شما چیزی کم نذاشتم و همیشه خوشحالی تو و سلامتت برام مهم بود . مادرت و خانواده اش چون میدونن اگه تو یکسال پیش من باشی دیگه ممکنه حتی دلت نخواد پیششون برگردی و با من واقعا خوشحال خواهی بود تو رو از من پنهون کردن تا شش سال تمام با شستشوی کامل مغزی مطمئن بشن اگه روزی پیش من برگشتی نظرات اونا رو به انجام برسونی . خوب اینو فکر نکردن که من دختر خودمو میخوام دختری که عاقل بود . دانشمند بود . مهربون بود و معنی دوست داشتن و عشق را در پول خرج کردنهای بی حد و حصر مطابق با خواسته های اونا نمیخواد . من برای دخترم آینده میخوام . خوشبختی میخوام و سلامت . اگه بیشتر از این میخوای خوب مبارکت باشه چون من به اندازه کافی برای افراد نمک نشناس از زندگی و وجودم هزینه کردم . تو هم اگر بالغی و همینطور که برای من شکایت دادگاه کردی برای حکم رشد پس معلومه اینقدر بزرگ شدی که زندگی خودتو تامین کنی ولی اگه نه یا باید پیش همون افرادی که انسان را برنگ اسکناس میبینن زندگی کنی و از نعمت پولشون برخوردار بشی و یا با منی که خوشحالی و سلامت و خوشبختی تو رو میخوام و از روز اول دادگاه طلاق هرگز از تو برای مقاصد شومی چون مادرت استفاده نکردم .
تو حق داری منو دوست نداشته باشی چون مادرت فرصت عشق ورزیدن - دوست داشتن و دوست داشته شدن را از تو دزدید. از تو حق داشتن پدر را دزدید - از تو حق برخورداری از یک زندگی مرفه را دزدید - از تو حق زندگی در یک شهر بزرگ - مذهبی - با همه امکانات رفاهی و تفریحی را دزدید - تو رو از شهر محل تولدت مشهد بیرون برد وتو رو به دورافتاده ترین نقطه مورد نظر خودش برد تا تو رو از دیدن حتی هفته ای یک بار دیدن پدرت محروم کنه و اینطوری عشق پدر را در وجود تو بکشه . اون چشم اینو نداره که واقعیت را ببینی . واقعیت این بود که من هرگز و بنا به گواه جامعه تا زمانی که پیش من بودی از هیچی برای تو دریغ نکردم و الانم نمیکنم چرا که میدونم تو خودت خواستی و اتفاقا اونها هم اینقدر پول دارن که اون چیزایی که نداری را بهت بدن . هرچند که اینقدر پول نداشتن که بعد از یکسال به تو یه جوجه کباب بدن و تو مجبور باشی این حرف را در اون اخرین تماس تلفنی به من بگی که اونطور با حسرت گفتی من یکساله جوجه کباب نخوردم . پدر تو شاید اونقدر که مامانت میخواد پول نداشته باشه ولی اونقدر عاشقته که دیروز تا یکساعت پشت درخونه شما ایستاد تا شاید تو رو ببینه . دخترم من برای داشتنت هر کاری بتونم میکنم . شرمنده ام اگه بیشتر از این کاری از دستم بر نمیاد .
به نظرت چون ما خدا رو نمیبینیم میتونیم بگیم پس وجود نداره .
آیا اگه ما بدون توجه به چیزایی که در کتابها نوته شده اگه بهمون بگن زمین کرده چون گردی اونو نمیبینیم میتونیم بگیم نه صافه ؟!
یک فرزند تا پنج سالگی نمیتونه بگه من درک درستی از جامعه دارم و همه چی رو میفهمم . هرکسی این ادعا را بکنه یک احمق محضه . اینو به هر کسی بگه بهش میخندند.
من بخاطر فریبی که از مادرت خوردم اونو نمیبخشم . چون اول مونو برای مهاجرت فریب داد و گفت میخواد مهاجرت کنه و من سالها برای انجام این ارزو تلاش کردم و در روز اخر به من گفت برو اگر خوب بود منم میام . اون موقع که من رفتم برای هموار کردن کار ها تو تازه شش سالت شده بود . از اون زمان تو پیش من نبودی و مادرت به جبر و زور تو رو برد یه شهر دیگه تا من نتونم تو رو ببینم . من حتی بخاطر شما نتایج 20 سال تلاشمو رها کردم تا بیام و شما تنها نباشید . ولی اون که چشمش دنبال پول بود و هست به وسیله تو میخواد از من اخاذی کنه میگه خونه پدرتو بفروش مهریه منو بده . دخترم خیلی زوده که تو بخوای بفهمی دنیای بزرگتر ها چقدر کثیفه . ولی من با برگشتنم و شرکت در دادگاههای مختلف و دفاعیات بر مبانای واقعیت همیشه سعی کردم که اگه روزی برگشتی و از من سند خواستی که بابا تو برای من کاری نکردی بتونم با سند قانون پسند به تو ثابت کنم که برای شما چیزی کم نذاشتم و همیشه خوشحالی تو و سلامتت برام مهم بود . مادرت و خانواده اش چون میدونن اگه تو یکسال پیش من باشی دیگه ممکنه حتی دلت نخواد پیششون برگردی و با من واقعا خوشحال خواهی بود تو رو از من پنهون کردن تا شش سال تمام با شستشوی کامل مغزی مطمئن بشن اگه روزی پیش من برگشتی نظرات اونا رو به انجام برسونی . خوب اینو فکر نکردن که من دختر خودمو میخوام دختری که عاقل بود . دانشمند بود . مهربون بود و معنی دوست داشتن و عشق را در پول خرج کردنهای بی حد و حصر مطابق با خواسته های اونا نمیخواد . من برای دخترم آینده میخوام . خوشبختی میخوام و سلامت . اگه بیشتر از این میخوای خوب مبارکت باشه چون من به اندازه کافی برای افراد نمک نشناس از زندگی و وجودم هزینه کردم . تو هم اگر بالغی و همینطور که برای من شکایت دادگاه کردی برای حکم رشد پس معلومه اینقدر بزرگ شدی که زندگی خودتو تامین کنی ولی اگه نه یا باید پیش همون افرادی که انسان را برنگ اسکناس میبینن زندگی کنی و از نعمت پولشون برخوردار بشی و یا با منی که خوشحالی و سلامت و خوشبختی تو رو میخوام و از روز اول دادگاه طلاق هرگز از تو برای مقاصد شومی چون مادرت استفاده نکردم .
تو حق داری منو دوست نداشته باشی چون مادرت فرصت عشق ورزیدن - دوست داشتن و دوست داشته شدن را از تو دزدید. از تو حق داشتن پدر را دزدید - از تو حق برخورداری از یک زندگی مرفه را دزدید - از تو حق زندگی در یک شهر بزرگ - مذهبی - با همه امکانات رفاهی و تفریحی را دزدید - تو رو از شهر محل تولدت مشهد بیرون برد وتو رو به دورافتاده ترین نقطه مورد نظر خودش برد تا تو رو از دیدن حتی هفته ای یک بار دیدن پدرت محروم کنه و اینطوری عشق پدر را در وجود تو بکشه . اون چشم اینو نداره که واقعیت را ببینی . واقعیت این بود که من هرگز و بنا به گواه جامعه تا زمانی که پیش من بودی از هیچی برای تو دریغ نکردم و الانم نمیکنم چرا که میدونم تو خودت خواستی و اتفاقا اونها هم اینقدر پول دارن که اون چیزایی که نداری را بهت بدن . هرچند که اینقدر پول نداشتن که بعد از یکسال به تو یه جوجه کباب بدن و تو مجبور باشی این حرف را در اون اخرین تماس تلفنی به من بگی که اونطور با حسرت گفتی من یکساله جوجه کباب نخوردم . پدر تو شاید اونقدر که مامانت میخواد پول نداشته باشه ولی اونقدر عاشقته که دیروز تا یکساعت پشت درخونه شما ایستاد تا شاید تو رو ببینه . دخترم من برای داشتنت هر کاری بتونم میکنم . شرمنده ام اگه بیشتر از این کاری از دستم بر نمیاد .
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |