تــو فكـر يـه صـعـود ...
تــو فكـر يـه صـعـود ...
از نکبتی که مرا گرفته بود گریختم ...
بدون مقصد معینی از میان کوچه ها بی تکلیف،
از میان رجاله هایی که همه آنها قیافه طمع داشتند
و دنبال پول و شهوت میدویدند ، گذشتم
من احتیاجی به دیدن آنها نداشتم
چون یکی از آنها نماینده باقی دیگرشان بود
همه آنها یک دهن بودند ...
که یک مشت روده بدنباله آن آویخته شده ...
و منتهی به آلت تناسلشان میشد.
"بوف کور"
+ انگار که لال شده باشم ؛ شاید هم کور و کر
دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را ..
می دانی ؟ دیر .. دریافتم که مسئول طرز فکر آدم ها نیستم ..
بگذار هرکه هرچه خواست بگوید !
چه اهمیتی دارد ؟
+ سورا يازدي :
براي اينكه نقاشيت قشنگ تر باشه بايد بيخيال آدماي اطرافت باشي ...
هر چقدم برات مهم باشن ، براشون مهم باشي ...
+ تــو فـكـر يـه سـقـوطـ (صـعـود) 95/2/14 ...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |