منِ بد
منِ بد
مثلِ امروز که از روی تنبلی و بی برنامگی همه چی رو خراب میکنم ... هم نقشه های چندین ماهه َم رو ، هم تمامِ خواسته و انتظارِ اطرافیانم رو و بدتر از همه حالِ تو رو ...
نمیدونم چرا انقدر دارم درجا میزنم ... راستش از فشار خسته شدم ... من عاشقِ زندگیِ قشنگم و آدم های قشنگ ترشم اما نمیدونم چرا دارم ناشکری میکنم ... چرا از وقت و فرصتِ این روزهام استفاده نمیکنم ... میدونم تازگیا سرم شلوغ تر شده و به دغدغه هام اضافه تر اما دلیل نمیشه که به همین بهونه هیچ کاری نکنم ... دارم بهترین روزهای زندگیم رو از دست میدم به راحتی ... کارم شده همش فکر و همش انرژیِ منفی ... همش غصه ی آینده مخصوصا چند ماهِ بعد ... فکر و خیال برای درس و کار و سپری کردنِ مفیدِ روزهام به قوتِ خودش باقیه ... یاد گرفتم که تهِ خوشی هام رو با گله و شکایت و بدخلقی خراب کنم ... گریه هام حتی حوصله ی خودمو هم داره سر می بره ... بی حال بودن و هییییچ تِزی برای هیچ کاری نداشتن هم فَبِها !
+ الهی ... خودت میدونی ... خودت میبینی ... فقط از خودت میخوام که درستش کنی