این روزها عجیب دلم واست تنگ میشه انگار یاد تو نمیخواد هیچ وقت دست از سرم برداره فکر نمیکردم اینقدر بی معرفت باشی...بازم بغض گلومو گرفته همون بغض همیشگی کمتر که نشده هیچ بیشتر هم شده...خستم خیلی خستم نمیدونی چقدر دلم هواتو کرده...ظلمه ظلم دلت هوای کسی رو کنه ولی نتونی ببینیش...جهنم یعنی بدتر از اینه ؟ فکر نکنم جهنم همین حالو روز منه...مگه دیگه بیشتر از اینم میشه سوخت...؟فک کنم من هم تو این دنیا تو جهنمم هم اون دنیا دنیایی که ندونم تو کجاشی چه اینورش چه اونورش بدترین جهنمه...ندا یاد اولین تابستونی که دیدمت افتادم...اون وقت هم اردیبهشت بود...یادش بخیر...بهترین روزای زندگیم بود ولی تو نمیدونستی...نمیدونستی من بعد تو دیگه هیچ وقت روی خوشی و زندگی کردنو ندیدم...شدم یه ادم تنهای در به در...یکی که شبا کارش اینه بره جاهایی که با تو بوده بشینه و به حال خودش گریه کنه...کدوم خری گفته مرد نباید گریه کنه؟ اتفاقا باید خیلی مرد باشی تا بتونی گریه کنی...میدونی دیگه گریه هام مثل اوایل نیست اشکام خشک شدن ولی بغض همون بغض خفه کنندست...چقدر سخته زندگی...خسته شدم...هروز به خلاص کردن خودم فکر میکنم...هرچی بیشتر میگذره بیشتر بهش فکر میکنم...هیچ کس صدامو نشنید...همیشه سعی کردم تو زندگیم خطایی نکنم ولی این شد آخر و عاقبتم...میبینی ندا...؟ کاش بودی و همه این روزا رو میدیدی...چرا تنهام گذاشتی چرا اینقدر وابستم کردی...من به هیچ کس تو زندگیم اینقدر تا به حال وابسته نبودم که به تو بودم...
خدا از تو هم گله دارم...تو هم کم گذاشتی...هیچکسی در حقم هیچ کاری نکرد...خستم خدا خسته به خودت قسمت میدم خودت خلاصم کن از این درد فقط تو میدونی دارم چقدر درد میکشم...ناشکر نیستم ادم بدتر از من زیاد هست ولی من تحمل این دردو ندارم...خدایا التماست میکنم به هرکی دوسش داری قسمت میدم خلاصم کن از این زندگی...
من واقعا یک بدبختم و عاجز و ناتوان...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |