هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهی باز کنم*
به پریشانی گیسوی تو سوگند نشد*
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو هر چند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |