هي داد بيداد!
هي داد بيداد!
امروز پرتره شوهر همكارم را بردم مدرسه تا اگر كم و كسري چيزي دارد بگويد، تا من برطرف كنم!
همكاران ديگرم تا ديدند، فكر كردند قحطي نقاش و پرتره است و هركس سريعتر سفارش پرتره بدهد، به او مدال و طلا و دلار و يك ويلا در شمال و كليد يك آپارتمان در زعفرانيه و هزاران جايزه نقدي و غير نقدي ديگر ميدهند! براي همين بين معلمها يك دعواي زنانه راه افتاد كه نه! من اول سفارش دادم و اينها! درست است كه بنده كلي مشتري برايم جذب شد و اينها! اما كلي كار روي سرم ريخته و اينها!
از آن طرف مدرسه گفته است براي نيمه شعبان بايد بردها و ايضا تمام مدرسه را تزئين كنم، تا فردا و نهايتا پس فردا! از اين طرف لباس چهارخانهاي چشم درآور شوهر همكارم هنوز مانده است و بايد تا فردا تكميل كنم!
گفتم بيايم كمي از اوضاع زندگيام بنويسم تا كمي به اوضاع زندگيتان اميدوار شويد...
+ پرتره شوهرش كامل شد ميذارمش اينجا.