آرايشگندي!
آرايشگندي!
براي افزايش معلومات عموميتان بد نيست بدانيد كه يك عدد از خالههاي بنده آرايشگري است بس بنام... حالا بسِ بس هم نه ولي نسبتا بنام... وي همانند ساير آرايشگران شريف سراسر كشور، علاقه وافري به گند زدن به موها و صورت و ساير مكانهاي آرايش كردني بدن شما دارد!
اصولا گند زندن با بنام بودن يك آرايشگر رابطه مستقيم دارد؛ هرچه آرايشگر معروفتر، گند او مخوفتر... حتي اگر آن آرايشگر خاله شخص شخيص بنده باشد!
آرايشگرها علاوه بر گند زدن علاقه شديدتري به آرايش غليظ صورت شما دارند. آنها فكر ميكنند اگر 12 كيلو و 898 گرم، لوازم آرايشي روي صورت شما پياده نكنند، پولشان حلال و دلشان راضي نميشود! حتي اگر آن آرايشگر خاله من باشد!
از آنجايي كه بنده از آرايش غليظ بيزار هستم، يكبار كه براي يك عروسي پيش خالهام رفته بودم، به وي گفتم: «خاله جوووون! لطفا براي من سايه نزن. فقط يه خط چشم صاف بكش...» وي در پاسخ گفت: «چشششم خواهرزاده گل عزيزم! هرجور بخواي همونطوري درستت ميكنم.»
او چون دست خود را لاي پوست گردو ديد (عجب ايهامي)، و دريافت كه نميتواند سايهها را روي صورت من خالي كند، تصميم بر آن گرفت كه سه عدد خط چشم را روي صورت منتمام كندى بنابراين از پايين تا زير لبهايم و از بالا تا قسمت بصلالنخاع، خط چشم كشيد! و بعد يك رژي زد كه هنوز پس از سالها، رنگش بر روي لبهاي بنده مانده است!
به هر حال اين هم بخشي از فن آرايشگران شريف كشورمان است و ربطي هم به نسبت فاميلي آدمها با بنده ندارد. بهتر است خودمان آرايشگري ياد بگيريم تا آنطور كه خودمان دوست داريم باشيم! البته اگر لازمه ياد گرفتن اين هنر، تعهد و سوگند به استفاده كيلويي از لوازم آرايش نباشد!