واگویه ها
واگویه ها
هنوزخواب سر و سامان ندارد. یا خوابم نمیبرد یا میبرد و نرفته برمیگرداند. این وقتهاست که واگویه های ذهنی بلوا میکنند. هزار حرف فروخورده، هزار راه نرفته، هزار درد نگفته توی این کاسه ی بندزده چرخ و تاب میخورد. امشب این خراش دست از دلم برنمیدارد.
کاش یادش باشد.
کاش یادش باشد در دیدار پیش پایانی که گفتم چیزی شده؟ خوب نیستی. گفت: نهههه. خوبم. ای بابا. تو چرا همش میخوای بمن به زور برچسب بزنی که خوب نیستم.
گفتم: واقعن؟ ببخشید. شاید سنسورام خراب شده. قاطی کردم. گفتم: پس چرا من حس خوب نمیگیرم ازت؟ چرا حالم خوب نیست؟ چرا؟ چی شده؟ چی کار کنم؟ تو که دکتری بگو.
گفت: فکر میکنم خسته ای. و این باعث شده حساس بشی. کارهاتو کم کن، جدی میگم. بیشتر برو به طبیعت و انرژی بگیر!
گفتم: همین؟
خندید و ...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |