فاطـــــــــــ مه
فاطـــــــــــ مه
چشمات داره بسته می شه
زینب داره می لرزه
مادر کنار پرپر زدن زینبه
از بس که گریه کرد
به غمش خوابش برد
خواب دید مادر شفا گرفته
حاجتشو گرفته
.
.
.
حالا چرا چشمای بابا بارونیه
گوشه حیاط مشغول راز و نیازه
حسن میگه بابا داره تابوت میسازه
چی میشه زینب حاجتشو بگیره
مادر چشماتو واکن
مادر مــــــــــ ادر مادر
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |