بدترین سفر زندگیم رو تو مشهد امسال تجربه کردم
کاش هیچوقت « حــــ» رو با خودم نمی بردمش
کادوی تولدش بود سفر مشهد
ولی به جای شادی و مهربونی
فقط اشک و بی آبرویی پیش دوستام و همکارام برام موند
دوباره حالت های روانیش عود کرده بود و من ازش می ترسیدم
سر قضیه فلش خواهرم رو که از همه چیز بی اطلاع بود حسابی توبیخش کرد و به من گفت باید باهاش قطع رابطه کنم
فکرش رو بکنید بعد از اینکه خواهرم از حرم برگشت دید که نه من و نه «حـــــــــ» محلش نمی ذاریم
دلم اون لحظه که با بهت نگاهمون می کرد تکه تکه شد صدای خرد شدنش رو می شنیدم
تنها با یه ساک بزرگ با دستهای کوچیکش
توی قطار هم سرش توپید و ...
رسیدیم
فلش رو از تو کیفم برداشته بود و همش می گفت خواهرت برداشته
تا فردا باید بهش بگی بیاد بزاره سرجاش
منم از رو نرفتم گفتم خودم دیدم برش داشتی
اگه حرفت رو پس نگیری می ذارم میرم از پیشت
... زنگ زدم به خواهر شوهرم گفتم می خوام باهات خصوصی حرف بزنم با هزار ناز و ادا اولش هزار تا بهونه آورد که نیاد بیرون بحرفیم
و بالاخره مبور شدم برم خونشون
و پدر شوهرم و بازم طعنه هاش
گفتم آخه اگه دختر خودت هم بود همین حرف ها رو می زدی بهش؟؟؟!!!!
گفتم بهشون خسته شدم از دست «حـــــــ»
بهتون از همون اول هشدار دادم هیچکدوم قبول نکردین
با جدیت رو دوا درمونش کار کنید وگرنه این زندگی از هم می پاشه چون من دیگه تحملش رو ندارم
........
امروز میریم دکتر برام دعا کنید که همه چی خوب بشه
طاقتم طاق اومده