خاطره انگیز ترین روز
خاطره انگیز ترین روز
مثل همیشه دخترک نشسته بود رو صندلی اخر ته کلاس معلم اومد نرسیده گفت بچه ها فردا چون آخرین روز از سال تحصیلیه امسالتونه برا همین قراره با همه دانش آموزا اون روز یه پیک نیک داشته باشیم دخترک رفت تو فکر پیک نیک!
معلم ادامه داد فردا با خودتون از خونه هرچی داشتین بیارین غذا میوه خوراکی و نمیخواد لباسای مدرسه بپوشین وهمتون باید بیاین نبینم کسی فردا نیومده باشه
دنیا رو سر دختر خراب شد زنگ کلاس که خورد توراه خونه همش تو فکر بود شب نتونسته بود راحت بخوابه همش فکر می کرد ما که چیزی نداریم ببرم لباسامم که همشون کهنه ان
تموم شب رو نتونست بخوابه صبح شد ، همون طوری رفت مدرسه
مدیر مدرسه شروع به سخنرانی کرد که وقتی بزرگ شدین امروز خاطره انگیز ترین وز زندگیتو میشه وهیچ وقت فراموش نمیکنید بچه ها شروع کردن به پیدا کردن جا ونشستن
دختر همین جور تو فکر بود برای اونم خاطره انگیز ترین روز میشه از اون خاطره های تلخی که هیچ وقت از ذهن پاک نمیشه.