انقدر الان عصبانیم که فکرش هم سخته
صبح دعوامون شد
هی بدترش کرد هی بدترش کرد
اون سیلی کاملا درست بود
خواب بودیم
گوشیم هی زنگ خورد هی زنگ خورد هی من اعتنا نکردم
سرشو بالا اورد و با بامزگی گوشیم رو برداشت اخم کرد با تشر گفت بهش بگو کی خوابی کی بیدار،نگرانت شده
من نمیدونستم کیو میگه ولی با توجه به اینکه منتظر زنگ علی بودم گوشیمو پرت کردم کنار و مجبورش کردم دوباره بخوابه
بهم پشت کرد و دراز شد چند دقیقه بعد دوباره زنگ
-چیه؟
-سلام عزیزم.خواب بودی؟واااااای ببخشید
از صدای دخترونش تعجب کردم،خیلی زیاد و هول شدم قطع کردم.همینجوری ب گوشی نگاه میکردم دوباره زنگ خورد
-سارا عزیز
تو این فکر که سارا عزیز نداشتم من که
یهو ارسی پرید گوشی رو وصل کرد بعدم داد زد:
-چیه چیه؟منتظری من برم بیرون بعد با معشوقه ات حرف بزنی؟نه بزن.من خرم،من متوجه نمیشم....اصن حرفاتو بزن من میرم بیرون
گوشیو انداختم کنار و گفتم خفه شو بابا
اونم رفت بیرون
فکر اندر فکر.اخرم یادم شد که بابا اون دختره که میومد پیشم کلاس عزیز بود.ینی فامیلش عزیز بود...حالا بماند که ی دختر 16 ساله دعوامون رو شنیده بود
رفتم پایین صبحونه بخورم میبینم مهدیه که نیست
ارسی هم سرش رو پای مریم گریه میکنه
حالا چیشده که اون دختر مغرور و سرد تند تند گریه میکنه سر همچین چیزی بماند.مهم بود که مریم هم فهمیده چیشده
مریم:ارشام توضیح بده
-چیو؟
ارسی:همونی که زنگ میزنه بیدارت کنه.همونی که واست عزیزه.من زنتم.هنور 24 ساعت از حرفامون گذشت؟ارشام 24 ساعت شد بهم گفتی؟
-خفه شو ارسین
مریم:ارشام تو خفه شو
روبروم ایستاد و با داد گفت:نه خفه نشو.ار معشوقه هات حرف بزنوبذا مامانت بدونه گل پسرش چیکارا میکنه.بگو ارشام مثل عزیزم هایی که بهشون میگی...
کلی چرند و پرند دیگه.
منم فقط ی سیلی زدم بهش و با داد گفتم خفه شو
حالام مجبورش کردم بیاد باهام بالا.
درسته که قهریم ولی دلیل نمیشه جدا باشیم
تا شب حل میشه میدونم....