موج بلند محبّت
موج بلند محبّت
موج بلند محبّت
زنگ تلفن همراهم از اندیشه ای کـــــه مرا تا دوردست هـــــا
برده بود فـراخواند . صدای مهربانی می گفت : « هوژَبر جان ! مَنی
تانِسوز » ؟ گفتم : « سَسوز آشینادی ؛ آمّا تانیمِرَم » . از صدای آن
خانم مهربان ، موج بلند محبّت بی پایانی بر کرانه ی دلم می رسید
کــــه شکوه شورانگیز ویـژه داشت . آن صدای مهربان با بال هـــای
نسیم احساس دلم ، مرا بــــه گذشته های شیرین بـــرد و گفتم :
« سیز فهیمَه خانم سوز » ؟ گفت : « قوربان اُلم ؛ تانیدوز » . آنچه
در گفت و گـــــــوی تلفنی بین من و سرکار فهیمه خانـــم نیکنام ،
دختر عمّه ی بسیار گرانقدر و با محبّتم گذشت ، نشانه ی ارزشی
فرازینی بود کـــــه بر بلندای والاترین رابطه ی بشری ، درخششی
جاودانه دارد . من که شرمنده ی گفته های ناب ایشان بودم گفتم:
« فهیمه خانم ! شما فرزند آن بزرگمرد فــــرهیخته و آن مادر سالار
بزرگمنش ، سرکار خانم مشهدی عالیـه ، عمّه جان بسیار مهربانم
هستید ؛ که باید هم چنین ارجمند باشید » .
هژبر پاکزاد
13 خرداد 1395 خورشیدی