م س ت . ن و ش ت
م س ت . ن و ش ت
دلم میخواست دستشو بگیرم و ببرم اونجا ... تو تموم راه بهش بگم چشماش بسته باشه ... بهش بگم جر نزنیا ... اونم بگه باشه ... وقتی اونجا رسیدیم دوباره قلبم تند تند بزنه ... دوباره دلم یه لبخند پک و پهن بشه سر تا پاش ... بعد بگم چشماتو باز کن ... بگم فلانی اینجا همون جاییه که همش محو اونم ... اینجا همون جاست که دوباره زندگی رو به دستای بی رمقم برگردوند ... عشق اینجاست فلانی ... عشق اینجاست ... فلانی عشق سخته اما آسون ... هی فلانی .. اگه غش کردم و افتادم نترسیا ... فقط خوشحال باش .. به نهایت آرزوم رسیدم اگه واسه همیشه تنم تسلیم شده باشه که روحمو آزاد کنه بره پی آنجا که باید ... فلانی خدافظ ... راستی .. من اصا دنیا رو دوست نداشتم ولی خیلی باهاش کیف کردم ، بیشتر خیلیای دیگه ... چون ساخته ی معشوقم بود ...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |